به سربازی روم با کوله پشتی
به دستم داده اند یک نان خشکی
به خط کردن تراشیدم سرم را
لباس ارتشی کردن تنم را
لباس ارتشی رنگ زمین است
سزای هر جوان آخر همین استکلا حس سربازی پیدا کردم بعد درسم ، این چند روز هم همش رفتیم یه دوره آموزشی برای گرفتن یک برگه که مثلا اگه تو فلان یگان افتادیم آموزشی نداشته باشیم و کسری بهمون بخوره ، حالا فکرشو کنید اگه خدا بخواد اکسپ شدم یکی از دانشگاه های آمریکا موقع ویزا گرفتن سفارت بگه شما عضو فلان بودی و برگمو بده دستم و بگه ایالات متحده به شما ویزا نمیده و اصلا به کلیرنس هم نرسه ، اونجاست که قیافم دیدنیه. گرچه هیچ اطلاعاتی از این ماجرا های من که اونها در دست ندارند و نخواهند داشت ولی خب یک ملیاردنیوم درصد فکر کن از همین بلاگ ی بو هایی ببرن و ... {که بعیده}. اما حسابی حالمون و جا آوردن و بشین پاشو ، سینه خیز ، دراز کش از پشت و جلو ، نظام جمع بنظرم بدنمو آماده میکنه اما خیلی فشار میاد با امروز که رفتم روز سوم بود اما واسه من روز دوم آخه من یک جلسه غیبت داشتم. صبر داشتن خیلی مهمه و همینطور خندیدن تو اینجور وضعیت ها و گاهی هم فکر کردن که چطور جبر رو قبول کنیم و به یک شخص نه بخاطر درجه هاش بلکه بدلیل وجودش براش احترام قائل بشیم. نمیدونم بقیه بچه هایی که اونجا هستند چطور فکر میکنند؟ اما بخاطر خیلی هاشون ما اذیت شدیم و حرفی نیست ولی خوبه که یکی بفهمه واسش داری اذیت میشی ، من اگه جاش بودم بشخصه شرمنده بقیه میشدم که تاوان خطای من رو همه باید بدن. تو اون جمع همه جور آدمی هست ، یک نفر دکتره ، چندتا فوق لیسانس و یه عدّه دیگه مثل من لیسانس و بقیه که تعدادشون زیاده دیپلم و پایین تر هستند. تو اون دیپلمه هاش هستند کسایی که درکشون از یک لیسانس بیشتره و انسانیت حالیشونه و توی اون لیسانسه ها هم هستند که فهمی وجود نداره و فقط عمر زمانی داشتند.کالکشنی از جامعه رو میشه دید اونجا حتی امروز یه دعوای مسخره خیلی خطرناک داشت رخ میداد ، هنوز هم هستند کسایی که فقط با فیزیک کار میکنن و عقلشون خالیه جالب اینه که خیلی های دیگه دوست داشتند به این دعوا دامن بزنن و فیزیکی تر بشه ماجرا. خلاصه داستان اولمون این شد که تمرینات نظام جمع بشدت سخت شده واسم {جویا شدم که شاید فقط برای من اینطوریه دیدم نه اکثر دوستان داغون شدن.}
ادامه دارد...