بنا به دلایلی مجبور شدم که برم دنبال خرید ی ماشین جدید.
ماشین های مختلفی رو بررسی کردم.
انتخاب اول : 206 اس دی تیپ 5 دستی با قیمت 38 میلیون تومان.
انتخاب دوم : ، یه فرانسوی خشک و بی روح بنام لوگان یا همون تندر90 با قمیت 38 میلیون تومان.
انتخاب سوم : جک5 1800 سی سی چینی با قیمت 56 میلیون تومان.
انتخاب چهارم : یافت نشد.
بر خلاف میلم باید ال90 رو انتخاب کنم به دلیل کیفیت بالاتر ، خرابی کمتر و قیمت مناسب تر.
طباخی صبا - زعفرانیه ، 7.35 صبح یک روز کاری ...
مشکل شدید جای پارک
سفارش سنگینی که نتونستم بخورمش (مغز بسیار سریع احساس سیری بهم دست داد.)
بقول خودش : خیلی خوش گذشت...
هنوز نمید ونم چی درسته و چی غلط ولی ... میخوام ی وقت مشخص کنم همه چیز رو.... .
فعلا هم ک تعطیلات شمال هست و من هم شمالم ...
جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال
بدار یک نفس ای قاید این زمام جمال
که دیده سیر نمیگردد از نظر به جمال
خیلی مونده تا بفهمم، الان دقیقا اونی شده که نه من میدونم نه اون... اصلا این وضعیت رو دوست ندارم ... اصلا
آمپاسینگ پیشرفتست ...
تصور ساختن از طرفی اصلا خوب نیست ، کاری که من کردم و خواهم کرد ، برای آینده خودم مثل همه ی مردم دنیا تصوراتی دارم. اما نکته اینجاست که خیلی دست بالا و یا پایین گرفته میشن اصولا که همین باعث میشه اگر فردای آن روز نرسیدیم بهش ضربه روحی بخوریم.
من خیلی از الان هامو شاید سال ها پیش با یک دید نپخته تری تصور و رویا پردازی میکردم ... که به خیلی هاشون رسیدم و ب خیلی هاشون هم نرسیدم. .. مشکل من هم مثل خیلی های دیگه اینه که شاید کمی بلند پروازی دارم یا کمی بیش از اندازه اهدافم در رویاهام دست نیافتنی هستش یا بزرگ انتخاب میشه ...که البته ماهیت رویا پردازی همینه و این باعث شده که نتونم راهکاری براش پیدا کنم.
نیاز ب یک ریفورم دارم ... امیداورم که بتونم همچین کاری رو کنم.
پ.ن : اهدف مالی و تغییرات جدید تو راهه ... اصلا این بخش زندگی بشر رو دوست ندارم...
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
درین ساحل که من افتاده ام خاموش .
غمم دریا , دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !
خروش موج , با من می کند نجوا ,
که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...
مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست ,
امید آنکه جان خسته ام را ,
به آن نادیده ساحل افکنم نیست !
برخلاف تصمیمی که داشتم دیتینگ ما هم با شخص جدید داستان ...
دیتینگی ک شاید بعد ها ابعادی رو که اصلا بهش فکر نکردم رو داشته باشه ، اول اینکه کلی خوراکی گرفتم میوه خشک ! ی قوطی میوه خشک شده.
دوم اینکه بنظرم خوب بود ... سوم اینکه حرف برای گفتن کم بود و این هم دلیل داره ، مهم ترینش شخص خودم بودم که شاید برای کسی قابل درک نباشه ک اینقدر موقعیت اجتماعی خوبی تونسته باشم تو سن 24 سالگی برای خودم ایجاد کرده باشم.
بعدشم که سر درد ناشی از عادت به نیکوتین جان عزیز و ترافیک غلیظ حوالی نو بنیاد، از اونجایی ک ی مدت هر شب ی نخ سیگار از محل کارم تا خونه میکشیدم این شده که فکر کنم بدنم بهش عادت کرده نبودش باعث میشه ک سر درد خفیفی داشته باشم. همش مقصر این بزرگراه صدر هست...ی جعبه سیگار در ماه هم البته چیزی نیست ولی خب عادت نداشتم به این وضعیت و این خوب نیست.
روز بعدی بنا به دلایلی افتاد برای چهارشنبه البته دلیل همه ی این ملاقات ها بهانه ای بنام یک دستگاه هست ولی خب عیبی نداره ...
چهارشنبه شب هم برای شمال برنامه ریزی کردم تا جمعه هدفمم هم فقط و فقط ایجاد محیطی شاد تو اون مدت برای خودمه ... همین و بس - شکم چرونی مخصوصا...
هوای روز پنج شنبه و جمعه هم خوبه مخصوصا جمعه که قصد برگشتن دارم ...
پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا
پ.ن: به ی سفر نیاز دارم.
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
***
پ.ن : فقط میتونم بگم از درون داغونم.
اشتباهی که دارم بهش پی میبرم، شایدم چوب چیزو دارم میخورم ! نمیدونم ولی چون هزینه روحی که دارم پرداخت میکنم خیلی بیش از اون چیزیه که باید .. بهتره که بخیال حداقل این رابطه بشم.
روزی رو خواهم ساخت که خیلی ها متعجب بشن ... اون روز دارم می بینم ولی تلاش بشتری رو می طلبه امیدوارم که همه چیز خوب پیش بره.
نمیدونم باید چیکار کنم !
یه وقت هایی ب جایی میرسم که تصمیم گیری برام غیر ممکن میشه ، هر کاری ک میکنم خروجی که میخوام رو نمیگرم. آشنایی با ی فرد جدید هم که شده دردسر جدید ، چیزی که این وسط هست کسیه که میترسه! تصمیم گرفتن هم خیلی دشوار کرده برام. خیلی به این اعتقاد دارم فعلا بخیال همه چیز شم ولی ی چیزی هست که تاحالا جلوی این اتفاق رو گرفته.سیگار هم شده همپای همه ی صدر رفتن هام تا خونه ... نمیکشیدم ولی حس بسیار خوبی رو تو این دوره بهم القا میکنه . من آدمی نیستم که بهم فشار بیاد کسی متوجه بشه واسه همین عموما ی راهی پیدا میکنم واسه خروج ازش حالا شاید کمی هم آسیب داشته باشه بعضی هاش ، مثل سیگار. حالا که از نظر روحی تحت فشارم راهی جز این رو نتونستم پیدا کنم. ی فلوت هم دارم که اون هم شب ها خیلی آرامش بهم میده.
امروز تو همت تمام ذهنم رفته بو رو این قضیه ماشین جلویی زد رو ترمز (ی سوزوکی ویتارا بود) دیر توجه منو به خودش جلب کرد منم زدم رو ترمز دیدم دارم میرم زیرش گفتم ای داد زدم بهش ولی چند میلی متریش موندم. خدا رحم کرد بهم... ماشین عقبی هم ی پراید بدون ABS بود اون هم پس از مقداری دود از لاستیک هاش پشت سر من موند.
یه موقعی فکر میکردم کار مهمه ، درس خوندنم عطش پیاده سازی ایده هامو داشتم. یه چند وقت دیگه دیدم که نه میتونم به همه ی اون چیزهایی که دوست دارم فقط با پول برم . سر همون قضیه الگوریتم آب یاری مزارع تو شمال خیلی ضربه روحی علمی خوردم، هیچکس دوست نداشت حتی طرح منو ببینه حتی تا سطح استانداری... من نمیدونم دیگه باید برای مملکتم چه کاری انجام میدادم.
حالا که مشکلات مالیم برطرف شده تقریبا (ولی هنوز به درآمد بیشتر فکر میکنم به علت تسریع در رسیدن به نیازها) زندگیم شده یک خط با نوسانات خوشی لحظه ای ، غم ، دپرس بودن ، عصبانیت ناشی از خیلی چیز ها و کار تخصصی ، قبلا همچین زندگی نداشتم راهکاری براش ندارم جز ارتقا کیفیت زندگیم ولی تا حالا ک جواب نداده.
راستش من روابط عمومیم بد نیست ، ضعف دارم توش ولی خب بلدم ارتباط بگیرم. این روزا فکر میکنم شروع یک ارتباط جدید با دختری هست که بنظر خیلی عجیب و غریب میاد. شاید حرفهای اطرافیان باعث شده که من خودم به شخصه تن به این ارتباط بدم.
شاید هم فشار زندگی مجردی و بدور از خانواده باعث شده که اتفاقا اون هم دانشجو و دور از خانواده هست. ولی رفتار خیلی عجیبی داره برام جالبه و تشنه نگه داشتن فرد رو خوب بلده و همینطور این که تونسته یه وقتهایی عقب بکشه و کوتاه بیاد تا اینکه از دست بده امتیازی رو همین تیکه آخر منو بسیار مشتاق کرده که علاقمند به ایجاد ارتباط عمیق تر بشم. امیدوارم که نتیجه خوبی پیدا کنه ولی هزنیه دار خواهد بود نه مالی بلکه معنوی و روحی.
نمیدونم چقدر دارم کار درستی رو انجام میدم ، ولی ی حسی به من میگه این کار رو باید انجام بدم....
امیدوارم که مشکلی پیش نیاد و اگر نباید وارد همچین رابطه ای بشم هرچه زودتر به سمتی که باید برم و چیزی باقی نمونه.
شاید منظورم خودم باشه ، اون اویل که وارد یک شرکت بزرگ شدم و مبلغ مشخص A تومان رو دریافت میکردم اولش راضی بودم و به این فکر میکردم که این پول رو چطور باید خرج کنم. بعد که بعضی چیز ها برام روشن شد و حقوق های دیگه رو دیدم (آدمی نیستم که بخوام کنجکاوی کنم و فیش حقوقی ببینم نه) به این نتیجه رسیدم که حقوق بیشتری نیاز دارم یعنی میتونم بشکلی زندگی کنم که خرجم بیشتر باشه ، راستش من از همون اول کار بیش از حد مستقل بودم یعنی خب جامعه بشکلی هست که یک پسر جوان نمیتئونه از صفر قضیه روی پای خودش بایسه و زندگی رو شروع کنه و حتما باید پدر و مادر پشتوانه ای برایش درنظر گرفته باشند یک پشتوانه مالی حداقلی. من نمیخوام بگم همچین پشتوانه ای نداشتم ولی میخوام بگم که شاید کمتر کسی با این وضعیت تصمیمات من رو می گرفت. و با همین وضعیت من اگر خانواده ام پشتوانه ای نداشتند شاید حتی اصلا فکر شروع استقلال رو نمی کردم.
حالا بعد از حدود دو سالی که از اون شروع گذشته میخوام بگم که وضعیت ها بهتر شده اما هنوز هم نه تنها من بلکه همه ی آدم هایی که در نزدیکی محیط من هستند دنبال درآمد بیشتر هستند و این کاوش در اغلب موارد انتهایی ندارد. اگر بخوام مثال عددی بزنم مثلا شخصی که 1.5 م میگره به 3 م فکر میکنه به 3 میلیون که رسید به 4 میلیون فکر میکنه و همین شکل ادامه دارد...
نمیدونم چرا نمیتونیم سقفی برامون تعیین کنیم این اشتیاق برای درآمد بسیار خطرناکه چون تقریبا میتونه زندگی رو از آدم سلب کنه. من به شخصه به اینجا رسیدم که نباید این شکل رو ادامه داد ولی نمیدونم چطور نیاز های مالی رو که احساس میکنم هرچه سریع تر بهشون برسم بهره پوشش بدم. یعنی من الان دنبال ماشین بهتر هستم ، دنبال مسافرت های بهتر هستم ، دنبال مسکن بهتر و ... و این نیاز ها منجرب به این شده که اون سقفه فعلا بی معنی بشه برای من. فعلا راهکاری پیدا نکردم برای توجیه این وضعیت...
گاهی وقت ها به این فکر میکنم چرا خدا کار میکنه که ... هیچی ...
امروز آخرای تایم کار رفتم استخر ، یک چند باری طول استخر رو شنا کردم ، دیدم نمیتونم نفس بکشم ی چند دقیقه ای موندم اون کنار استخر فشار آب حالم رو بد تر میکرد. یادمه زمانی که میخواستم برای برنامه سربازیم اقدام کنم دکتر گفته بود مشکل قلبی داری ، حتما پیش ی دکتر قلب برو و اگر پرولاپس درجه بالا باشه مراقب عفونت خونی باش اون شب تا خونه اومدن اصلا هوش نبودم. مشکل قلبی هم ؟ گیج گیج تو تهران خراب شده راه میرفتم واسه خودم. تا اینکه اومدم خونه ... چقدر سخت بود اون لحظه که از مطب اومدم بیرون. یادمه زمستون بود اگر اشتباه نکنم و دقیقا تو فشار کاری شرکت قبلی بود. یک آن همه ی بدبختی ها جلوی چشمم اومده بود. بزرگراه رو در جهت عکسش مونده بودم و میخواستم برم جنوب تهران بجای سمت شمال.
بعد از شنا رفتم جکوزی - که پر از کلر بود و بعدش هم رفتم حوز آب سرد بدنم ریست شه ، بعد که بلند شم برم سمت دوش سرم گیج رفت و اتفادم زمین و دوتا از آدمهایی که اونجا بودن کمکم کردن که نشستم البته این مربوط کلر بیش از اندازه در جکوزی بود ولی خب بنظرم شاید ضعف خون رسانی هم باشه ... نمیدونم دقیقا
پرولاپسی که گفتم یعنی گشادی دریچه میترال ، حالا این گشادی کجا تاثیرش رو میذاره هنگام پمپ خون به بطن ها که در هنگام پمپ خون کمی به بطن چپ نشت میکنه و فشار خون در اون رگ های بطن راست کاهش پیدا میکنه و باعث میشه که قلب در یک ریتم تپش قوی تری داشته باشه "تشخیص دکتر از روی همین عدم نظم در قدرت تپش قلب بود." حالا عفونت قضیه اش چیه اون خونی که از دریچه نشت میکنه در دهانه ی دریچه باقی میمونه حالا اگر مثلا شما بری دادن پزشکی جراحی کنی دستگاه جراحی مثلا تیغ برش لثه مشکل کمی آلوده باشه و خون رو آلوده کنه بدن در حالت طبیعی با اون مبارزه میکنه و مشکلی نیست ولی وقتی در بین دریچه میترال باشه عفونت قلبی میاره و بسیار خطر ناک هست. برای همین افرادی که این مشکل رو دارند باید قبلش آنتی بیوتیک مصرف کنن تا اگر مشکلی در خون بوجود اومد بدن با آمادگی بالا تری مقابله کنه.
خب خیابون ولیعصر هم که خلوت شده بهتره کم کم جمع کنم برم خونه./ فعلا روزتون شاد.
خدا :
تو هر ملت و کشوری خدایی عبادت میشه ، چیزی که تفاوت داره نوع عبادت و اختلاف در انتخاب خداست. یه همکار و دوست دارم که هندوستان درس خونده و میگفت اونجا که به معبد های هندی ها سر زده بود ، معبد خدای میمون ها ، خدای موش ها ، خدای آب ، خدای گاو و ... و بسیار قابل احترام بودن براشون ، یه جورایی خدا رو از آسمون به پایین کشیدن هندی ها و همه جور خدایی دارن تقریبا.
رومی ها هم همین طور بودن ، برای هر فصلی یه خدایی داشتن مثلا فصل شخم زدن زمین یک خدا ، کاشت یک خدا ، هنگام کار کردن یک خدا و همینطور برداشت یک خدا ، البته رومی ها بسیار پیشرفته تر از هندی ها و مصری ها بودن و به موجودات نامرئی اعتقاد داشتند و خدا رو هم از همون جنس میدونستن ولی نمیدونم چرا تبدیل به چهار خدا کرده بودن اون رو و در یک خدا نگنجاندنش.
عبادت :
موقع عبادت راه های مختلفی رو استفاده میکردند ، مثلا انسان میسوزندن ، حیوان میسوزندن ، مراسم میگرفتند و به دور خودشون میچرخیدند ، یا حتی محصولات خودشون رو به آتیش میکشیدند. یه عده هم انسان دیگری رو قربانی میکردن که خدا خوشحال بشه و خون اون بنده خدا رو استفاده میکردن و به بدن خودشون می مالیدن.
عده ای هم چند روز غذایی نمیخوردن و در نهایت پس از چند رو خدای خودشون رو میخوردن.
پیامبران :
خدا اون بالا دید که ما داریم خیلی کج میریم ، یکسری انسان رو فرستاد که بعضی هاشون هم قدرت هایی داشتند که بشر رو به راه راست هدایت کنه و خدای حقیقی رو معرفی کنه به مردم. و این افزاد از حضرت آدم تا حضرت محمد 124000 پیامبر فرستاده شدن.
در زمان حضرت محمد ، انسان در نادانیت محض بود که حتی خرما هم در ردیف خدا قرار گرفته بود ، وقتی خرما نبود خدا میشد و وقتی خرما به وفور یافت میشد یک شئ دیگر خدا بود.
نماز :
تو هر ملتی ، یکسری ابزار و راه برای جلوگیری از فساد ، جنایت و... وجود داره ، که خب برخی از اونها نیازمنده هزینه هست. اسلام برای جلوگیری از فساد و ... نماز رو پیشنهاد میکنه :
چه از کتاب به سوى تو وحى شده است بخوان و نماز را برپا دار که نماز از کار زشت و ناپسند باز مىدارد و قطعا یاد خدا بالاتر است و خدا مىداند چه مىکنید
شیطان شما را از تهیدستى بیم مىدهد و شما را به زشتى وامىدارد؛ و(لى)
خداوند از جانب خود به شما وعده آمرزش و بخشش مىدهد، و خداوند گشایشگر
داناست.
(۲۶۸) بقره
نماز میخوانیم که :
3- میخوانیم (عبادت میکنیم) چون او شایسته ی عبادت است = برای دل خودمان