One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

انسانیت این نیست

امروز صبح که داشتم تا شرکت میرفتم از کنار مردی رد شدم که در یک منطقه به قول معروف بالا شهر روی پله های ورودی یک خانه نشسته بود و در حال خوردن یک تیکه نون بود. طوری نون رو گاز میزد انگار که گوشت میخوره ، خیلی ناراحت شدم نمیدونم من باید چیکار میکردم! چقدر میتونم کمک کنم؟ چرا باید انقدر فقیرانه باشند اما بعضی ها تو ماشین های ملیاردی اینطرف اونطرف برن؟ من باید چیکار کنم؟  خیلی تکان دهنده بود ، حالا کاری به اینش نداریم که چرا اون شخص و یا امثال اون شخص که کم نیستند به این روز افتادند. اما یعنی مسلمون باید همینطوری واسه خودش راه بره و این همه آدم گشنه باشند؟ ایالات متحده با اون همه بدی که ازش تعریف میکنند یه مرکز زده به نام بانک غذا که غذای مورد نیاز تهی دستها رو تهیه میکنه داره اما ما .... به کجا داریم میریم ؟....

این روز ها

روزهایی که در حال سپری شدنه ، شاید مدتی از عمرم باشه که بقیشو اونجوری که میخوام بسازه ، خیلی سخته اما ارزشمنده ، انتهایی نداره ، بصورت سینوسی سربالایی و سراشیبی داره اما روشنه ، قشنگه و امیدوار کننده ، که امیدوار کننده بودنش ارزشمند ترین بخششه. کلاس زبان فعلا کنسل شد، باید یه فکری واش کنم.در کل زندگی سخت تر شده اما شیرین.یه مدت هم نبودم دلم واسه بلاگم تنگ شده بود. سعی میکنم که از این به بعد بیشتر باشم.




اراده، آن مرد کور نیرومندی است که بر دوش خود مرد شل بینایی را می برد تا او را رهبری کند.(آرتور شوپنهاور)