شاید منظورم خودم باشه ، اون اویل که وارد یک شرکت بزرگ شدم و مبلغ مشخص A تومان رو دریافت میکردم اولش راضی بودم و به این فکر میکردم که این پول رو چطور باید خرج کنم. بعد که بعضی چیز ها برام روشن شد و حقوق های دیگه رو دیدم (آدمی نیستم که بخوام کنجکاوی کنم و فیش حقوقی ببینم نه) به این نتیجه رسیدم که حقوق بیشتری نیاز دارم یعنی میتونم بشکلی زندگی کنم که خرجم بیشتر باشه ، راستش من از همون اول کار بیش از حد مستقل بودم یعنی خب جامعه بشکلی هست که یک پسر جوان نمیتئونه از صفر قضیه روی پای خودش بایسه و زندگی رو شروع کنه و حتما باید پدر و مادر پشتوانه ای برایش درنظر گرفته باشند یک پشتوانه مالی حداقلی. من نمیخوام بگم همچین پشتوانه ای نداشتم ولی میخوام بگم که شاید کمتر کسی با این وضعیت تصمیمات من رو می گرفت. و با همین وضعیت من اگر خانواده ام پشتوانه ای نداشتند شاید حتی اصلا فکر شروع استقلال رو نمی کردم.
حالا بعد از حدود دو سالی که از اون شروع گذشته میخوام بگم که وضعیت ها بهتر شده اما هنوز هم نه تنها من بلکه همه ی آدم هایی که در نزدیکی محیط من هستند دنبال درآمد بیشتر هستند و این کاوش در اغلب موارد انتهایی ندارد. اگر بخوام مثال عددی بزنم مثلا شخصی که 1.5 م میگره به 3 م فکر میکنه به 3 میلیون که رسید به 4 میلیون فکر میکنه و همین شکل ادامه دارد...
نمیدونم چرا نمیتونیم سقفی برامون تعیین کنیم این اشتیاق برای درآمد بسیار خطرناکه چون تقریبا میتونه زندگی رو از آدم سلب کنه. من به شخصه به اینجا رسیدم که نباید این شکل رو ادامه داد ولی نمیدونم چطور نیاز های مالی رو که احساس میکنم هرچه سریع تر بهشون برسم بهره پوشش بدم. یعنی من الان دنبال ماشین بهتر هستم ، دنبال مسافرت های بهتر هستم ، دنبال مسکن بهتر و ... و این نیاز ها منجرب به این شده که اون سقفه فعلا بی معنی بشه برای من. فعلا راهکاری پیدا نکردم برای توجیه این وضعیت...