پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا
پ.ن: به ی سفر نیاز دارم.
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
***
پ.ن : فقط میتونم بگم از درون داغونم.
اشتباهی که دارم بهش پی میبرم، شایدم چوب چیزو دارم میخورم ! نمیدونم ولی چون هزینه روحی که دارم پرداخت میکنم خیلی بیش از اون چیزیه که باید .. بهتره که بخیال حداقل این رابطه بشم.
روزی رو خواهم ساخت که خیلی ها متعجب بشن ... اون روز دارم می بینم ولی تلاش بشتری رو می طلبه امیدوارم که همه چیز خوب پیش بره.
نمیدونم باید چیکار کنم !
یه وقت هایی ب جایی میرسم که تصمیم گیری برام غیر ممکن میشه ، هر کاری ک میکنم خروجی که میخوام رو نمیگرم. آشنایی با ی فرد جدید هم که شده دردسر جدید ، چیزی که این وسط هست کسیه که میترسه! تصمیم گرفتن هم خیلی دشوار کرده برام. خیلی به این اعتقاد دارم فعلا بخیال همه چیز شم ولی ی چیزی هست که تاحالا جلوی این اتفاق رو گرفته.سیگار هم شده همپای همه ی صدر رفتن هام تا خونه ... نمیکشیدم ولی حس بسیار خوبی رو تو این دوره بهم القا میکنه . من آدمی نیستم که بهم فشار بیاد کسی متوجه بشه واسه همین عموما ی راهی پیدا میکنم واسه خروج ازش حالا شاید کمی هم آسیب داشته باشه بعضی هاش ، مثل سیگار. حالا که از نظر روحی تحت فشارم راهی جز این رو نتونستم پیدا کنم. ی فلوت هم دارم که اون هم شب ها خیلی آرامش بهم میده.
امروز تو همت تمام ذهنم رفته بو رو این قضیه ماشین جلویی زد رو ترمز (ی سوزوکی ویتارا بود) دیر توجه منو به خودش جلب کرد منم زدم رو ترمز دیدم دارم میرم زیرش گفتم ای داد زدم بهش ولی چند میلی متریش موندم. خدا رحم کرد بهم... ماشین عقبی هم ی پراید بدون ABS بود اون هم پس از مقداری دود از لاستیک هاش پشت سر من موند.
یه موقعی فکر میکردم کار مهمه ، درس خوندنم عطش پیاده سازی ایده هامو داشتم. یه چند وقت دیگه دیدم که نه میتونم به همه ی اون چیزهایی که دوست دارم فقط با پول برم . سر همون قضیه الگوریتم آب یاری مزارع تو شمال خیلی ضربه روحی علمی خوردم، هیچکس دوست نداشت حتی طرح منو ببینه حتی تا سطح استانداری... من نمیدونم دیگه باید برای مملکتم چه کاری انجام میدادم.
حالا که مشکلات مالیم برطرف شده تقریبا (ولی هنوز به درآمد بیشتر فکر میکنم به علت تسریع در رسیدن به نیازها) زندگیم شده یک خط با نوسانات خوشی لحظه ای ، غم ، دپرس بودن ، عصبانیت ناشی از خیلی چیز ها و کار تخصصی ، قبلا همچین زندگی نداشتم راهکاری براش ندارم جز ارتقا کیفیت زندگیم ولی تا حالا ک جواب نداده.
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و زهر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنتگاه
خاطری را سبب تسکین است
راستش من روابط عمومیم بد نیست ، ضعف دارم توش ولی خب بلدم ارتباط بگیرم. این روزا فکر میکنم شروع یک ارتباط جدید با دختری هست که بنظر خیلی عجیب و غریب میاد. شاید حرفهای اطرافیان باعث شده که من خودم به شخصه تن به این ارتباط بدم.
شاید هم فشار زندگی مجردی و بدور از خانواده باعث شده که اتفاقا اون هم دانشجو و دور از خانواده هست. ولی رفتار خیلی عجیبی داره برام جالبه و تشنه نگه داشتن فرد رو خوب بلده و همینطور این که تونسته یه وقتهایی عقب بکشه و کوتاه بیاد تا اینکه از دست بده امتیازی رو همین تیکه آخر منو بسیار مشتاق کرده که علاقمند به ایجاد ارتباط عمیق تر بشم. امیدوارم که نتیجه خوبی پیدا کنه ولی هزنیه دار خواهد بود نه مالی بلکه معنوی و روحی.
نمیدونم چقدر دارم کار درستی رو انجام میدم ، ولی ی حسی به من میگه این کار رو باید انجام بدم....
امیدوارم که مشکلی پیش نیاد و اگر نباید وارد همچین رابطه ای بشم هرچه زودتر به سمتی که باید برم و چیزی باقی نمونه.