One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

Never , Never and never undresatnd

هرگز نمی فهمیم ، هرگز ...

چیزی رو که داریم ، چیزی رو اگر  یک روز نباشه متوجه خواهیم شد. نمیدونم کسی که هرگز اون رو نداشته چطور میشه ! شاید چون نداشته هم هرگز نمی فهمه  مثل چشم ، شاید کسی چون جایی رو ندیده معنی بینایی هیچ ارزشی نداشته باشه  براش ، شاید چون من میبینم اگه چشمم رو ببندم بفهمم تفاوتش رو ... همیشه به این فکر میکردم چرا خدا شخصی رو ناقص خلق میکنه ، هر زمان هم که میبینم معلولی رو دلم  برای ناتوانیش میسوزه ولی مثل اینکه اکثرشون باهاش خیلی راحت کنار اومدن. شایدم از روی اجبار.

راستش از حرفهای من برادشت هایی میشه کرد. اینکه خدا مگه عادل نیست ؟ عدلی که گفته اینه ؟!  راجع به این موضوع با خیلی ها حرف زدم هرکسی ی چیزی میگفت ، یکی گفت همینه ک هست نمیخوای راه مرگ بازه ، یکی گفت دلیل داره پدر و مادر اون بچه تخلفی کردن که این بلا سر بچشون اومده ( چرا باید عذاب تخلف شخص دیگری رو یک فرد دیگر بکشه !)  یا عدالت خدا به مساوات بودن همه چیز در انسانها نیست ، حتی میشه اطمینان این رو پیدا کرد دسته که ناشنوا هست ولی حافظه ی بسیار بسیار قوی تری داره ، من خودم این مورد رو به شدت دیدم. یا اتفاقات زندگی متفاوت ...

اما چرا ؟ چرا باید یک مشکلی مثل شنوایی باشه ، که ایجاد تمایز فاحشی بین شخص  معلول و عادی ایجاد کنه ؟! شاید انسان قدرت انتخاب داشته باشه ، ولی هرگز پا گذاشتن به دنیا در حدود اختیاراتش نبوده و نیست. این میتونه دلیلی باشه بر اینکه انتخاب گر نحوه شروعش هم نیستیم. با همه ی این فرضیات هنوز بشریت جواب درستی در این زمینه نداره.

تنها چیزی که اهمیت داره ، درک درستی از داشته ها مثل  پدر ، مادر ، سلامتی ، خانواده ، امنیت ، پول ، احترام ، عشق و محبت و ... هست.  این روز ها  کشور من و شما داره به سمت صنعتی شدن پیش میره  و هر روز داریم  تو مسیر  خلاف همه ی داشته هامون قدم میگذاریم ، بنظرم انسانیت خیلی پاک تر از پول و مادیت باید باشه و کمی بیشتر بهش توجه کنیم.

امیدوارم یک روز به جواب سوالاتم برسم ...

لطف خدا

لطف خدا شامل حالم شد ، خدا رو شکر میکنم ولی باز هم یک سری چیزهایی هست که ذهنیت تناقض رو برای من ایجاد میکنه ، شاید اگر به قضیه هایی مثل شروع کارم توی یک شرکت نرم افزاری نگاه کنم ، شاید دادن مسولیت مشتری های گرید A  شرکت به من اون هم 2 تا از بزرگترین هاش ، شاید وجود امکانی که تونستم مشکل سربازی رو حل کنم . شاید موقعیت اقتصادی که پیدا کردم و شاید آشنایی با کسی که نمیدونم چرا رفتاری دو پهلود داره ولی ترسی هم کنارش میشه احساس کرد و خیلی از شاید هایی که نمیتونه اتفاق باشه ، متغییر تصادفی نیست این رویداد های زنجیری لطفی رو که خدا داره بهم میکنه و باز هم شاید من فهم درکش رو ندارم هست.

هنوزبا خودم تسویه حساب نکردم ، تو همین روز ها باید همچین کاری کنم.

چیزی که خیلی بده البته برای من این حس رو القا میکنه اینه ک شما باید همیشه یکسری مسایل رو پنهان کنی ، که نکنه چیزی خراب بشه...

weekend

آخر هفته ی که 100%  انرژی من رو گرفت  ، از 6.45 صبح روز پنج شنبه شروع شد ،  و تا 10 صبح در محیط شرکت گذشت و از 10 تا 13:45  رانندگی  بطول 320 کیلومتر  تا دانشگاه و از 13:45 تا 17 مشغول گفتگو با اساتید شد. بعد از اون هم  30 دقیقه رانندگی تا منزل پدری و ناهاز ساعت 18 عصر ! و بعدش هم کارهایی که نیاز بود  انجامش بدم تا ساعت 23 که در نهایت با تماشای فیلم Transformer  به خواب تبدیل شد. دیگه آخر های شب داشتم خاموش میشدم.

نتیجه ی همیه اینها یه جریمه 60 هزارتومانی هم بود ، بابت  سرعت غیر مجاز  (134)  البته فکر میکنم مبلغ 200 هزار تومان بود که افسره گفت برات کد کمربند میزنم که نمره منفی نخوری. البته این رو هم بگم من اغلب مجاز رانندگی میکنم ، این عجله ی بیخودم هم دلیل بیخودی داشت که تجربه شد برام نهایتش اتفاقی که میفته میتونه اونی نباشه که میخوای ولی همین جا اعلام میکنم که من اشتباه کردم و از همه ی راننده هایی که تو ی اون جاده بودن عذر میخوام و جریمه ای هم که شدم حق من بود.

امروز رو هم  که مثلا باید خوش بگذرونم و فردا رو بسمت شهر دود برم. امیدوارم حس بدم بخاطر رفتن بیشتر از اینی که هست نشه و اونجا منتظر خبر های خوب و اتفاقهای خوبش باشم.

خواب شیرین و به واقعیت پیوستن آن در روز بعد

دیروز بسیار خسته بودم ، شب پیش هم خیلی کم خوابیدم حدود 3 ساعت  و روز پرکاری رو هم داشتم. عصر که ساعت 5 رسیدم خوابیدم تا ساعت 9 شب بعد بیدار شدم چند دقیقه بعد خوابیدم تا صبح ، اما تو این خواب عمیق خواب دیدم که استعلامی که منتظرش بودم اوکی شده و دادن دست من ، من هم خوشحال بهشون رسوندم.

تا اینکه امروز بهم گفتن که استعلام اومده و اوکی شده. نمیدونم اسمش چیه ، خواب نما !!!! حس ششم !!!! روح سرگردان ... !!!

در انتظار تغییرات - رفاه و آرامش

خیلی سخته که بخوای منتظر چیزی باشی که مدتها زحمت کشیدی ، سختی کشید ، براش دویدی ولی نمیدونی دقیقا کی اتفاق می افته ، یا انتظاری که هر روزبهش نزدیک تر میشی وقتی بهش رسیدی چی داری ک بگی ؟

دارم با خودم فکر میکنم که نشه ک بگم : این بود ! این همه سختی و زحمت و هوشمندی که بخرج دادی این بود ؟

ی مدتی درگیر خیلی چیزهای جدید شدم ، تجربه های جدید و شایدهم ... ولی بعدش پشیمون ...

راستش من تو زندیگم هنوز نتونستم با یک سری چیز ها کنار بیام از نظر اعتقادی ولی بهش عمل کردم شاید بشه گفت کور کورانه ، ولی حس خوبی بهم میداد. و امیدوارم میکرد.

باید برم دنبال پاسپورت ولی هنوز وقت نکردم. شنیدم ک یک هفته ای میاد ولی مطمن نیستم اون هم با سیستم های اداری ایران بقول خودم  اینجا که ایالات متحده نیست اینجا ایرانه و بهتره هیچ چیز رو جدی نگیریم.

درسهام مونده ، کلی کار دارم برای پروژه ام ، باید با OPNET شبیه سازی ترافیک یک شبکه رو انجام بدم ، منتظرم که نمایشگاه کتاب باز شه برم ی سری کتاب بخرم برای دانشگاه و مطمن هستم که تجربه جدیدشون یعنی انتقال نمایشگاه از مصلی به شهر آفتاب تو جنوب تهران کار دستشون میده و کلی مشکل برای مردم ایجاد میکنن.


ی سرما خوردگی بیخود هم دارم ، که فعلا فقط تونستم با آموکسی سلین جلوی پیشرفتش رو بگیرم ، ولی بدنم رو ضعیف کرده ، مخصوصا اینکه یه سردرد بدی دارم گاهی که کل روز رو برام خراب میکنه...

به امید ی روز خوب/.