سر ساعت جلوی در دانشگاه
از ولنجک هم رفتیم سمت ستارخان که ی آب میوه بزنیم ، با توجه به اینکه ماشین رو هم عوض کرده بودم یجورایی بوی شیرینی دادن هم میومد... بماند که خانوم محترم موقع سوار شدن در ماشینو زد به جدول ی خراشی افتاد ... عیبی نداره البته بنظرم من باید فکر اینجاشم می کردم اما از اونجایی که بارون بود و ... نشد که بشه ، کلا اون روز برای من روز اتفاقات با ماشین جدید بود...
شمال هم که اومدم چهارشنبه سوریش باز هم شب اتفاقات و بلایای غیر طبیعی روی رنوی بیچاره من بود ... امیدوارم که خوب پیش بره ...
اما تا غروب اون روز که خوش هم گذشت انگار ی چیزی کم بود و اون هم اتفاق جدیدی بود که بعدش افتاد و ... من هنوز نمیدونم چه کاری باید انجام بدم !! که تو ی پست دیگه می نویسم...