One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

as near as you think

راستش من فکر میکنم مرگ خیلی خوشایند و غیر ترسناکه ، اما شاید یه جورایی باید لمسش کرد تا فهمید ، شایدم ...

چند روز پیش که داشتم میرفتم کلاس زبان ، دیر هم شده بود و ماشین نداشتم که برم ، تو پیاده رو که داشتم طی مسیر میکردم یهو یه صدایی شنیدمو بووووم ، یه سنگ از نمای یه ساختمون چند طبقه به انداز یه سر رسید قطور افتاد پشتم ، یعنی نیم ثانیه تا مرگ فاصله داشتم ، البته خوشبینانه ترین حالت این بود که به دوشم برخورد میکرد و به سرم آسیبی نمیدید و جون در میبردم. اما وقتی اون سنگ افتاد من یه انرژی از بدنم دیدم که نا خودآگاه میخواست از مرگ فرار کنه ، فکرشم خنده داره که یه نفر با سقوط یه سنگ از دنیا بره ، شانس هم نداریم تو مردن که حداقل طوری مرگ رو تجربه کنیم که لذت بخش تر باشه تا اینکه یه همچین صانحه ای واسم پیش بیاد.اینجا بود که یه چند روزی به مرگ فکر کردم. شاید این همه تلاش و راه رسیدن به هدف به جایی منتهی بشه که ...

اما اتفاق خیلی خوبی بود جدای خطراتش ، احساس کردم که مرگ اونم اینطوری یه کم میتونه غیر قابل تحمل باشه.شاید یه تذکر بود ، یه هشدار ... خدا رو شکر.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد