لطف خدا شامل حالم شد ، خدا رو شکر میکنم ولی باز هم یک سری چیزهایی هست که ذهنیت تناقض رو برای من ایجاد میکنه ، شاید اگر به قضیه هایی مثل شروع کارم توی یک شرکت نرم افزاری نگاه کنم ، شاید دادن مسولیت مشتری های گرید A شرکت به من اون هم 2 تا از بزرگترین هاش ، شاید وجود امکانی که تونستم مشکل سربازی رو حل کنم . شاید موقعیت اقتصادی که پیدا کردم و شاید آشنایی با کسی که نمیدونم چرا رفتاری دو پهلود داره ولی ترسی هم کنارش میشه احساس کرد و خیلی از شاید هایی که نمیتونه اتفاق باشه ، متغییر تصادفی نیست این رویداد های زنجیری لطفی رو که خدا داره بهم میکنه و باز هم شاید من فهم درکش رو ندارم هست.
هنوزبا خودم تسویه حساب نکردم ، تو همین روز ها باید همچین کاری کنم.
چیزی که خیلی بده البته برای من این حس رو القا میکنه اینه ک شما باید همیشه یکسری مسایل رو پنهان کنی ، که نکنه چیزی خراب بشه...
هیچ تلاشی بی نتیجه نیست...
بله ، بسیار موافقم.