One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

Saturday

اولین روز هفته ، چیز هایی که میشنوی خوبه ... روز کاری سختی بود ، نمره سمینار من رو هنوز نداده دکتر ، بسیار سوال در ذهنش وجود داره که منتظر اینه ک باهاش تماس بگیرم  پاسخ سوالاتش رو بدم. آخه دکتر جان این همه دانشجو داشتی گیر دادی ب من و اون مهندس ... چرا آخه ... شانس ماست دیگه.

ماشین که صبح پارک کردم همه ی جوانب رو رعایت کردم که کسی نمالونه بهش ، از تو  ساختمون محل کاردم میدیدم ک یکی داره پشت ماشینم پارک میکنه به سختی و پیش خودم گفتم ای داد یارو مالوند ، غروب که اومدم بیام خونه دیدم بعله ، یارو مالونده اونم چه مالوندنی ... کمی عصبی شدم ولی خب چیکار میشه کرد ! همون لحظه فکر کردم خب حالا ک مالونده به ماشینم ی یاداشت معذرت خواهی چیزی ... دیدم نه چیزی هم نگذاشته ...

شاید من بودم میگذاشتم ، شاید به این عنوان که حداقل معذرت خواهی کنم ازش ... حالا بقیش هیچی .. هزینه و .. . خلاصه چقدر خوبه که بتونیم ی لحظه خودمون رو جای صاحب اون ماشین ببینیم... باز هم خدارو شکر که در ماشینم رو از جا نکند... اون هم کجا تو زعفرانیه ... فکر میکردم مردم اون منطقه شهر عاقل تر و با فرهنگ تر هستند.

خلاصه شنبمون با اینکه زیاد خوب نبود این شکلی تموم شد.

الان هم بفکر تهیه یک پلوی شمالی ، و کباب جوجه هستم که ضعف بدنم رو بگیرم. بقیه اتفاق های امروز هم هیج اهمیتی برام نداره... (داره ولی بقول پدرم که خیلی میخوامش "آدم نباید ناراحت اتفاقاتی باشه که با پول حل میشه").


خدا رو شکر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد