هرچی بیشتر که بهش فکر میکنی بیشتر در گیرش میشی ... نکته اینجاست که اون خیلی خوب بلده کارشو و برعکس من که اصلا بلد نیستم حرفه ای باشم مثل اون ... باید بابت اینکه دیر رسیدم عذر خواهی میکردم اما نکردم... خب البته دفعه پیش هم اون دیر رسید و... .
ی حس حسودی شدید رو من میبینم تو وجودش، همیش حالت تدافعی داره ، نمیدونم چرا به شغلم ، رشته تحصیلی همیشه تیکه میندازه ... . حالا ب شوخی ولی بنظرم همچین حسی رو داره یجورایی.
خیلی درگیری مغزیمو بالا برده نه از بابت چیزهایی که همه ی پسر ها دنبالش هستن، بابت این قضیه که نمیدونم الان چی درسته و غلطه ، یادمه خیلی هم باهاش قاطی کردم ی موقع ولی خب شاید باید همچین اتفاقاتی می افتاد که اینطوری شد...
دیتینگ بعدی هفته آیندست...احتمالا...
ظرف میوه خشک رو پر شکلات پیک آپ (آلمانیش تو زعفرانیه گیر آوردم)کردم بهش دادم.
این ظرف دوم که توش کیک بود خیلی بزرگتره بهم داده که بیشترشه شکلاتاش....
آخر قضیه رسوندمش تا در خونشون تو سید خندان ، بعدش پدرم دراومد تا تهرانپارس برم ... رسالت هم با این ترافیک سنگین و بیخودش...