One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

سیاست اجرایی مدیریتی ، جامعه کثیف ایرانی

اینجا ایران است ، جایی که وقتی کاری را برای شخصی انجام میدهی در جلوی شما چنان رفتار میکند که انگار مدیون تو است اما پشت سر شما حرفهایی را میزند که انگار شما سر او را کلاه گذاشته اید. این موضوع 2 بار برای من تکرار شد. راستش اولش شکّه شدم نمیدونستم چی باید بگم ، این همون آدمه ؟ همونه !! من چی باید بگم!

برای خودم متاسفم .

متاسفانه نگاه مثبت من به همه چیز در طول چند سال اخیر تا امروز تغییر کرده ، یعنی قبلا نگاه اول من مثبت بود ، و دنبال نگتیو ها هم نمیگشتم تا اینکه مشخص شه که ی ریگی تو کفشی چیزی هست ، اما امروز اولین چیزی که راجع به حرف کسی میتونه ذهنمو مشغول کنه ، اینه که دروغ داره میگه ، چرا اینو داره به من میگه ، قصد چه سو استفاده ای رو داره  و ... همه ی اینها  زمانی شکل گرفت که دیدم  در جامعه ای که زندگی میکنم همه گرگ وار داریم همدیگر رو دور میزنیم و میخوایم بپیچونیم ، دروغ بگیم.

به دروغ وعده و دادن برای ارتقا شخص ، همه ی اینها برای اینه که بتونن پله ای باشی برای بالا رفتن خودشون ، کشور ایران یک کشور کثیف ، بی فرهنگ و متوهم هست.

کدوم فرهنگ غنی ؟ متاسفانه من فقط در تهران و یکی از شهرستان های بزرگ شمال کشور زندگی کردم ، و با ز هم متاسفانه بی فرهنگی در تهران صد ها برابر مشهور تر از شهرستانی در شمال کشور است ، به شکلی که حتی میشه گفت در تهران مردم بی فرهنگ و در آن شهرستان با فرهنگ هستند.

همیشه به خودمون دروغ میگیم ، بی سوادی و مصرف کننده علم از صفات جدا ناپذیر ماست ، حقوق شهروندی نداریم ، هزینه ها با درآمد اصلا برابر که هیچ قابل مقایسه نیست. هزینه های یک پروژه در اغلب موارد عمرانی ، زیرساختی و ... انقدر زیاد میشه که توجیه اقتصادی آن نابود میشه و همچنین متوسط مدت زمان اجرا 5 برابر چیزی که باید در شرایط نرمال باشه درمیاد.

کشور مون هم پر از دکتره ، جمعیت رو به کاهش ، اقتصاد در حال سقوط ، نفت بشکه ای 40 دلار ، سیاست های غلط هسته ای حق مسلم ما ، قوه قضایه غیر کارآمد ، رفاه اجتماعی پایین و ...

کجای وضعیت کشور رو به بهبوده ؟ من نمیخوام کسی رو مقصر بدونم ، کسی رو متهم کنم ، فقط چشممون رو باز کنیم ، میتونیم ببینم که توهم داریم ، باید درست بشن اینها ، فقط پرفسور بازی مردم ما شهرت دارد  و الا کشور و جامعه مریض مایه ننگ کره خاکی است.

تلاشی برای پله های نا متناهی

نقطه A ، همینه  آره به اون که برسم حله ، کلی کار میتونم انجام بده ، راحت میشم . مگه چقدر مونده ؟ 2.5 ماهه دیگه ، ولی نه  نیست تموم بشو نیست نمیدونم ما زندگی نمیتونیم بکنیم ؟ یا زندگی همینه ؟ یا زندگی  این نیست ؟ چرا انقدر نیازمندیم ؟ برای راهی تلاش میکنیم که انتها نداره و من مطمن هستم قرار نیست یه شب چشماتو ببندی بگی خب تا 6 ماه دیگه رو واسه خودت Preview نکنی  اصلا  امکان نداره  ، یک مثال بزنم ، یه بنده ی خدایی میخواست یک جنسی بخره تمام برنامه ریزی ها رو انجام میده و ماه ها بهش فکر میکنه ، تمام Focus برای رسیدن بهش بخرج میده ، پیش خودش میگه "آره همینه تمامی مشکلم حل میشه ، دیگه راحت میشم" و بعدش به چیزهای دیگه فکر میکنه ... تا میرسه  به یک مشکل دیگه میبینه خب درسته که اولی رو بدست میارم وولی بعدش باید تلاش کنم برای یک چیز دیگه  و این یعنی یک نقطه A دیگه . من احساس میکنم دنیا با همین چیز ها تموم میشه (مرگ)  یا نه محیط زندگی بی کیفیت ما عامل این شده ؟


پ.ن : هدف  ها وقتی زیاد میشه مخصوصا اینکه بزرگ باشه ، بهت فشار میاد نمیدونم شاید اولین باریه که تجربش میکنم ، شاید ارزشش رو داشته باشه شایدم اصلا  نتونم لمسش کنم... خیلی وقته که نبودم ... خوشحالم که برگشتم من هنوز همون آدمم 

Life is a binary

Life is a binary : As a human, you make 1,000 decisions a day, mostly binary decisions: yes or no, this one or that one, the red one or the blue one, faster or slower,success or fail and etc...
So care about your all decisions in life.

Electronic Diversity Visa

Based on the information provided, the Entry HAS NOT BEEN SELECTED for further processing for the Electronic Diversity Visa program at this time.

حافظه تصویری (Human Photo Memory) یا Eidetic memory

ذهن انسان پیچیده ترین واحد پردازشگر مرکزی موجود در دنیا ، ساخت خدا و با توانایی بی نهایت گیگاهرتز پردازش منطقی ، وابسطه به یک بدن است. و قابلیت های متفاوتی از جمله ذخیره اطلاعات را دارد. مدت زیادی میشه که به میخوام چیزی رو نداشته باشم اون هم حافظه تصویری هستش. Photo Memory  یک نوع نگهداری از اطلاعات در مغز انسان هست که بیشتر در افرادی با سنین 12-6 وجود داره ، و برخی از فراد به لحاظ شرایط هوشی. حالا نمیدونم این حافظه تصویری ما هرچی خاطره بد ، اتفاق بد ، شرایط بد ، و ... بد و بد رو Review میکنه، شاید چیزی هست که خودم میخوام ! نمیدونم ...



پ.ن : این روز ها بنا به دلایل متعددی حالم خوش نیست.

Encapsolation کپسوله سازی خدایی در انسان

در پاسخ به شخصی که باور نمیکند:

تصور کنید روزی را که بتوانید درونیات شخصی رو ببینید! افکارش را بشنوید ، خشونتش را احساس کنید و . . . زندگی غیر ممکن خواهد شد. این قدرتی که خدا در طراحی یک انسان بخرج داده تضمین کننده وجود بلا شکش هست. و یا در خصوص هورمون های موجود در بدن یک انسان تحقیق کنید و تاثیرات آن را بریکدیگر پیدا کنید ، عظمتی خواهید دید که هرگز فراموشش نخواهید کرد.


بقول آمریکایی ها

IN GOD WE TRUST

My Life position

خدارو شکر میکنم بخاطر همه چیزهایی که به من داد و نداد.اونهایی رو که ندارم صلاح و حکمتی درش اومده با اینکه درک 95 درصدش برای من سخته ولی میتونم بگم که  خالقم بودی میتونستی همینم که هستم ندی !! پس بقول ارباب کوتوله گیملی در فیلم سه گانه ارباب حلقه ها "خالق را سپاس" .


اما جدا از همه اینها من تا الان سعی کردم که درست زندگی کنم ، راستش سرگذشت زندگی من شاید جالب باشه , حداقل برای خودم. که فراموش نکنم بعضی چیزها رو. خیلی چیز ها یاد گرفتم و دیدم که به اینجا رسیدم. از نظر مالی هم خانوادم در سطح متوسطی قرار داره که بصورت جدی و فول تایم در طول تحصیلاتم تا دوره کارشناسی کار نکردم(منظورم اسخدامی هستش). ولی دیگه نمیتونستم منتظر یک سری چیزها بمونم و دنبال کار رفتم که در حال حاظر مشغول هستم و باز هم خیلی چیزها یادگرفتم. تو محیط های بزرگی حضور داشتم و دارم.انسانهای به ظاهر شریفی رو دیدم و همچنین انسانهای شرافت مندی.دیدم جامعه ای رو که صداقتی ندارند ولی من همیشه سعی کردم صادق باشم.فکر میکنم به حقوق شخصی تجاوز نکردم حداقل عمدا شاید غیر عمد اتفاق افتاده باشه که امیدوارم خدا و شخصش منو ببخشه. اما به حقوقم تجاوز شده ، آن هم در منظر قدرت و جایی که اگر سیاست بخرج نمیدادی بدتر هم میشد.


اما سیاست کاری فعالیت  بسیار بدی است که بشخصه ازش متنفر هستم ولی گاهی اوقات ایجاب میکنه توهم علارقم میلت کاری رو انجام بدی که میدونی اشتباه است. حداقل در نگاه خودت. این تفاوت عملکرد های نهایی رو بشدت تحت تاثیر قرار میده.


دروغ برای پیش بردن اهداف ، یادمه برای دریافت یک وعده غذا کمی زودتر از بقیه  دروغی گفته شد. خب شما اگر این رو ببنید امکان داره حرفی رو از این انسان قبول کنید؟!


در همه جای دنیا انسان ها رو به تعالی و رشد اجتماعی ، علمی ، فرهنگی و اقتصادی هستند. اما ما در ایران فقط به یکدیگر نگاه میکنیم و دنبال عیب دیگران هستیم.


به امید آنکه به فهمی دسته جمعی برای جامعه ای با فرهنگ برسیم

Conversation between bilbo and gandolf @ Hobbit 1

Bilbo Bagins: I have never used a sword in my life

Gandolf : And I hope you never have to

But if you do , remember this :

True courage is about knowing not when to take a life , But when to spare one

 


True Mind Loop

عدم حس مسولیت :

ما در قبال خیلی چیز ها مسول هستیم ، رفتارمون گفتارمون ، کردارمون و حقی که دیگران بر گردن ما دارند. و هیچ توجیهی ندارد. احساس میکنم رفتار دیگران داره این امکان رو فراهم میکنه که من از احساس مسولیتم کم بشه. یادمه دوران دبیرستان ، دوم بود حدودا با یکی از دوستان قرار داشتم ، ساعتش دقیق یادمه قرار شد 5.30 روبروی ایستگاه آتش نشانی ببینیمش و بریم جایی ، من خیلی برام مهم بود که سر موقع اونجا باشم و 5.20 دقیقه سر قرار بودم اما اون به موقع نیومد از همون روز احساس کردم اون کار رفیقم روی من تاثیر گذاشت. که الان قرار هام چندی تاخیر داره ولی علتش مشغله کاری و ترافیکه نه از روی بی خیالی.

خواب مقطع :

شب ها به موقع تقریبا میخوابم اما نمیدونم چرا هر دو ساعت بیدار میشم ، خواب مقطع خیلی بده.و صبح عصبی رو شروع میکنه ، اما جالبه که خوابم از قبل سبک تر شده و به راحتی بیدار میشم. تو این فکر هستم که برم دکتر یا از آرام بخش استفاده کنم.

فکر میکنم درست راه میروم:

شاید کارهایی که میکنم به علم خودم صحیحه ، و نتیجه بخشه ولی تهه دلم یه تردید هایی هست ، ترید از اینکه بعضی چیزها برای من ساخته نشده و هی با خودم میگم داری اشتباه میکنی داری اشتباه میکنی ...

اضافه کاری :

چهارشنبه 3.5 ساعت کار بیشتر (اضافه کاری) که معلوم نیست پرداخت میشود یا خیر،اون هم به این دلیل که آقای نماینده کار فرما هنوز نمیدونه باید همه کار ها رو خودش در دست بگیره ، و من فقط اعلام میکنم. خلاصه اواخر ساعت کاری امروز متوجه شد ای بابا شما که کاری رو از پیش نبردید و ... بهرحال بنده به این نتیجه رسیدم که احقمان را همی احمق فرض کنی بس واست و بگذار این نیز بگذرد.

فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

 فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما تاریخ کشور خودت رو ندونی؛

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛

 فقر اینه که دم از دموکراسی بزنی ولی ، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت باشه؛

    و …

برگرفته از جاییییی

برخی مواقع مثل نوروز فرصت خوبی است تا یک بار دیگر سال گذشته مان را مرور کنیم و ببینیم چقدر از خط فقر واقعی فاصله داشتیم! آیا فقیر بودیم یا غنی؟!

نوروز 94 و دومین روز کاری

دومین روز کاری ، یکی از خواب آلود ترین روز ها بود ، البته بعد از ناهار اونم به علت خوردن و خوابیدن بیش از اندازه در یک هفته اول نوروز،اما بعد یک هفته برمیگرده به روال عادی (قبل) خودش. بهر حال تغییراتی که برای من حاصل شده خیلی بیشتر از این سختی هاست یا میشه گفت این یک اپسیلونشه. امیدوارم که سال کاری خوبی برام رقم بخوره ، و همچنین برای دیگر دوستان و همکاران.


پ.ن : پیشرفت شغلی برابر است با افزایش مهارت با توجه به محیط شغلی

New Year - 1394 Solar Hijri

سال جدید خورشیدی رو به همه تبریک میگم امیدوارم همیشه بهاری و شاد باشید. بهتره که یک مروری در سال گذشته بصورت عنوان شده داشته باشم.

سال 1393 :

طی شده مثبت :

دفاع از پروژه پایان تحصیلی - دوره کارشناسی - پروژه : نرم افزار تحت وب - نمره 20

فارغ التحصیل کارشناسی نرم افزار

پذیزش کارشناسی ارشد - دولتی - ایران - رشته مورد علاقه - مهندسی شبکه

اشتغال در یک شرکت نرم افزاری بزرگ

اتمام ترم اول ارشد - تقریبا رضایت بخش

طی شده منفی :

دوری بیش از حد از زبان انگلیسی - به علت مشغله در موقعیت شغلی جدید.

میتونستم بهتر درس بخونم ولی نخوندم.

آینده 94:

+زبان انگلیسی

+درس دانشگاه

+افزایش مهارت در حیطه شغلی و فنی

Notice

اگر نمی خواهیم بازیچه دستان هر فرومایه و مایه تمسخر هر نادانی شویم، اولین قانون خویشتن داری و تنهایی است.
آرتور شوپنهاور

English idiom - #1

to keep somebody or something at arm’s length

 « از کسی یا چیزی دوری کردن »

Abraham Lincoln

آبراهام لینکلن
پرزیدنت امریکایی (1809- 1865)

«آبراهام لینکلن» در 12 فوریه 1809 (همزمان با چارلز داروین) در خانواده ای فقیر و در کلبه ای چوبی در مزرعه «سینکینگ اسپرینگ» به دنیا آمد. پدرش «توماس لینکلن» و مادرش «ننسی هانکز» نام داشت و هر دو بی سواد بودند. آبراهام یک خواهر بزرگتر به نام سارا لینکلن داشت که در سال 1805 به دنیا آمد. برادر کوچک وی، توماس در اوان کودکی جان سپرد.

والدین آبراهام عضو کلیسای پروتستان بودند که به دلیل رد حمایت از برده داری، از کلیسای بزرگ جدا شده بود. وی از دوران کودکی برخورد زیادی با احساسات ضد برده داری داشت. با این وجود، هرگز به کلیسای پدر و مادرش و یا کلیساهای دیگر نپیوست. در سال 1816، زمانی که لینکلن 7 ساله بود، همراه با پدر و مادرش به بخش بری هند نقل مکان کرد. در این ناحیه، در کلبه‌ای چوبی و بدون در و پنجره زندگی می کردند که کف آن پر از علف‌های وحشی بود. رختخواب‌هائی که تشک‌های آن را با برگ خشک پر کرده بودند، یک یا دو چهار پایه، یک میز و یک کتاب مقدس، همه اثاث و دارایی آنها را تشکیل می داد. او بعدها پی برد که این جابجایی بعضاً به دلیل برده داری و نیز به علت مشکلات اقتصادی موجود در کنتاکی صورت گرفته است. در سال 1818، مادرش در سن 34 سالگی و بر اثر عارضه ای جان باخت. اندک زمانی بعد، پدر لینکلن با سارا بوش جانستون ازدواج کرد. سارا، لینکلن را مانند بچه های خودش بزرگ کرد و در مقایسه لینکلن با پسر واقعی خودش چنین گفت : «هر دو بچه های خوبی بودند. اما اکنون که دیگر هیچکدام نیستند، باید بگویم که آبراهام بهترین پسری بود که در تمام عمرم دیدم » ( لینکلن، نوشته  دیوید هربرت دونالد، 1995).
 تحصیلات رسمی او احتمالاً فقط 18 ماه آموزش، آن هم به وسیله معلمان غیر رسمی بوده است. در واقع، او خود آموخته بود، هر کتابی که می توانست، قرض می گرفت و می خواند. بر انجیل، آثار ویلیام شکسپیر، تاریخ انگلستان و تاریخ آمریکا کاملاً مسلط بود و خود شیوه ای بسیار ساده برای سخن گفتن برگزید که حضار را - که به سخنان پرطمطراق عادت کرده بودند - متحیر می ساخت. روزی کتابی کهنه و موش خورده از شرح زندگی واشنگتن بدست آورد، آنرا با دقت فراوان خواند و بقدری شیفته آن شد که شاید اساس فکری و شخصیت ترقی جوی آبراهام متاثر از آن باشد.
در ۱۸ سالگی، در دکانی کوچک مشغول به کار شد. در ۱۵ مایلی خانه‌اش، دادگاههائی در فصول معینی از سال تشکیل می‌گردید. لینکلن گهگاه صبح زود خود را به ‌آنجا می‌رسانید و پس از آنکه تمام روز خود را به شنیدن سخنان قاضیان و دادستان و متهمان می گذراند، شامگاهان به خانه باز می‌گشت. او کتاب « قانون اساسی تجدید نظر شده ایالت ایندیانا» را نیز برای مطالعه به عاریه گرفت. مدتی نیز به کمک برادر ناتنی خود، کشتی بی بادبان مسطح می‌ساخت و چون با دقت فراوان این کار را به انجام رسانید، صاحب کار، تصدی یک کارخانه و همچنین دکان بزرگی در نیوسالم را به او واگذار نمود. لینکلن با مشتریان رفتار خوبی داشت. یکبار از یک مشتری اشتباهاً حدود ۶ سنت اضافه گرفته بود، شب هنگام دو سه مایل راه رفت تا مبلغ مزبور را به مشتری پس بدهد.
لینکلن که در خانواده ای فقیر پا به دنیا گذاشت، در تمام طول زندگیش با ناکامی مواجه شد. او در هشت دوره انتخابات شکست خورد و دو بار در کار تجارت ناکام ماند و به درهم ریختگی روانی دچار شد. بارها امکان داشت که از همه چیز دست بشوید و تسلیم شود، اما چنین نکرد و بزرگترین رئیس جمهور در تاریخ آمریکا شد. لینکلن قهرمان بود و هیچ گاه اسیر یاس و ناامیدی نشد. وی در سال 1860 و در سن 51 سالگی به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد و در سال 1865، در آغاز دومین دوره ریاست جمهوری خود به قتل رسید وی در این مورد بیان داشت:
« راهی خسته کننده و لغزنده بود، یک پایم لغزید و به پای دیگرم خورد تا آن را هم از راه رفتن باز دارد، ولی من به خود آمدم و گفتم این صرفاً لغزشی است، نه از پا افتادن».
آبراهام لینکلن پسر یک کفاش بود و زمانی که رئیس جمهور آمریکا شد، طبعاً همه‎ اشراف زادگان سخت برآشفتند، و آزرده و خشمگین شدند.
در اولین روزی که می‎رفت تا نطق افتتاحیه‎ خود را در مجلس سنای آمریکا ارائه دهد، درست موقعی که داشت از جا برمی‎خاست تا به طرف تریبون برود، اشراف زاده ا‎ی بلند شد و گفت : « آقای لینکلن، هر چند شما بر حسب تصادف پست ریاست جمهوری این کشور را اشغال کرده‎اید، اما فراموش نکنید که همیشه به همراه پدرتان به منزل ما می‎آمدید تا کفش‎های خانواده‎ ما را تعمیر کنید و در این جا خیلی از سناتورها کفش‎هایی به پا دارند که پدر شما آن‎ها را ساخته است. بنابراین، هیچ گاه اصل خود را از یاد نبرید». این مرد فکر می‎کرد با این کار او را تحقیر می‎کند؛ اما انسان‎های عالیقدر فراتر از تحقیرند. آبراهام لینکلن گفت :
« من از شما سپاسگزارم که درست پیش از ارائه اولین خطابه‎ام به مجلس سنا، مرا به یاد پدرم انداختید. پدرم چنان طینت زیبایی داشت، چنان هنرمند خلاقی بود که هیچ کس قادر نبود کفش‎هایی به این زیبایی بدوزد. من خوب می‎دانم که هر کاری هم انجام دهم، هرگز نمی‎توانم آن قدر که او آفرینش‎گر بزرگی بود، رئیس جمهور بزرگی باشم. من نمی‎توانم از او پیشی بگیرم. در ضمن، می‎خواهم به همه‎ شما اشراف زادگان خاطر نشان سازم، اگر کفش‎های ساخت دست پدرم پاهایتان را آزار می‎دهد، من هم این هنر را زیر دست او آموخته‎ام. البته من کفاش قابلی نیستم، اما حداقل می‎توانم کفش‎هایتان را تعمیر کنم. کافی است به من اطلاع بدهید تا خودم شخصاً به منزلتان بیایم ».
سکوتی سنگین بر فضای مجلس حکمفرما شد.
لینکلن تلاش بسیاری برای لغو بردگی نمود و تصمیم گرفت تا برده فروشی را بطور قطع براندازد. وی در 23 سپتامبر 1862به اعضای کابینه گفت، من با خدای خود عهد کرده‌ام که این عمل را انجام دهم  و به دنبال آن، اعلامیه آزادی را صادر نمود که به موجب آن، چهار میلیون برده آزاد می شدند. این اقدام لینکلن، بزرگترین حادثه قرن نوزدهم به شمار می‌رود.
در 14 آوریل 1865 ( ساعت 10 و چند دقیقه شب )، پنج روز پس از پایان جنگ داخلی 4 ساله آمریکا، آبراهام لینکلن رئیس جمهوری وقت این کشور در جایگاه شماره 7 تماشاخانه فورد در مرکز شهر واشنگتن هدف گلوله « جان ویلکس بوث John Wilkes Booth » یک بازیگر 26 ساله تئاتر و از هواداران کنفدراسیون آمریکا ( طرفداران کاهش قدرت دولت مرکزی ــ جنوبی ها ) قرار گرفت و چند ساعت بعد ( ساعت 7 و 22 دقیقه بامداد 15 آوریل ) درگذشت. ضارب موفق شد از پنجره فرار کند و با اسبی که از قبل زیر پنجره آماده بود، از محل دور شد. وی پس از تیراندازی به لینکلن، که در کنار همسرش نشسته بود و صحنه را تماشا می کرد، فریاد زد : جنوب انتقام گرفت. بوث از فاصله یک متر و نیمی تنها یک گلوله به پشت جمجمه لینکلن شلیک کرده بود.
 
نامه آبراهام لینکلن به آموزگار پسرش
- او باید بداند که همه مردم عادل و صادق نیستند.
- به پسرم بیاموزید که به ازای هر آدم شیاد، انسانهای درست و صدیق هم وجود دارند.
- به او بگویید در ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر باحمیتی نیز وجود دارد.
 - به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هست. 
 - می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید، اگر با کار و زحمت یک دلار کسب کند، بهتر از این است که پنج دلار از روی زمین پیدا کند.
- به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد.
 - او را از غبطه خوردن برحذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید.
- اگر می توانید به او نقش مهم کتاب در زندگی را آموزش دهید.
- به او بگویید که تعمق کند: به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان،به گلهای درون باغچه، به زنبورها که در هوا پرواز می کنند، ‌دقیق شود.
- به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر است مردود شود، اما با تقلب به قبولی نرسد.
- به پسرم یاد دهید که با ملایم ها، ‌ملایم و با گردن کشان، گردن کش باشد.
- به او بگویید به باورهایش ایمان داشته باشد، ‌حتی اگر همه خلاف او حرف بزنند.
- به پسرم یاد بدهید که همه حرفها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد، انتخاب کند.
- ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید، اگر می توانید به پسرم یاد دهید که در اوج اندوه تبسم کند. 
- به او بیاموزید که در اشک ریختن خجالتی وجود ندارد.
- به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست.
- به او بگویید تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند، پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.
- در کار تدریس به پسرم ملایمت بخرج دهید، اما از او یک نازپرورده نسازید؛ بگذارید که شجاع باشد.  


منبع : لینک