روز عصای سفید ، روز ملی در ایالات متحده آمریکا است؛ که هر سال در 15 اکتبر از سال 1964 جشن گرفته میشه و همچنین در جمهوری اسلامی ایران 23 مهر ماه هر سال این روز بصورت یک روز ملی جشن گرفته میشه.این روز متعلق است به نابینایان چه اونهایی که بصورت مادر زاد بینایی نداشتند و چه اونهایی که بصورت اتفاق و یا یک حادثه بیناییشون رو از دست دادند.
11 اکتبر 1492 روز رسیدن کریستف کلمب به قاره آمریکا،که امریکایی ها بهش میگن Columbus Day و روز تعطیل عمومی برای مردم و دولت ایالات متحده حساب میشه که اولین بار در سال 1906 این مناسبت پایه گذاری شد و در سال 1937 یک روز دولت فدرال ثبت شد (در همه ایالات) و به همین صورت بود که در فرهنگ مردم (مدارس و دانشگاه ها و ..) وارد شد. و امروز در سال 2014 مردم ایالات متحده چند صد امین جشن کلمبوس دی رو در پیش دارند و مثل کشور ما که عید غدیر خم تعطیل هستیم ایالات متحده نیز تعطیل است و این یک weekend خوب برای مردم آمریکا است چون سه روز پیاپی در off day هستند. یه نکته دیگه اینکه مردم کشور های اسپانیا و ایتالیا چون کریستف کلمب یک فرد ایتالیایی اسپانیایی بود جشن میگیرند ، اما سرخ پوست های علاقه ی زیادی ندارند به آقای کلمب چون فکر میکنند اون بوده که باعث کشتار ده ها هزار نفر شده ولی مردم آمریکا کشف قارهشون رو به دست کریستوفر یک اتفاق خوب و باعث پیشرفت میدونن. بهر حال تبریک به هم سیاره ای های خودم میگم. Happy Columbus Day from Iranian Citizen to USA People
عید غدیر خم رو هم به همه ی هموطن هام و مسلمونا تبریک میگم.
تا حالا تو عمرم انقدر برای نظام وظیفه پوچی نداشتم ، نمیدونم چه صیغه ای هست که من باید همیشه بگم آقا من سربازم هستم ها ، من میخوام برم اینجا ها ، من دارم ارشد میخونم ها ، من معافیت تحصیلی میخوام ها با این همه دک و پزشون تو ناجا و وزارت علوم همیشه موجبات سردرگمی و کلافگی افراد ذکور جامعه رو محیا میکنن و بعدش هم وقتی یک جایی سیستم مشکل داره ، آقا اصلا نمیشه مگه نمی بینی سیستم خرابه . بعد این سیستم با این همه هزینه هیچ اعتمادی که روش وجود نداره هیچ ، استفاده ای هم ازش نمیشه هرگز. امروز دیگه به جایی رسیدم که پیش خودم گفتم لعنت بر هرچی سرباز و کارت پایان خدمت ای کاش... اینجاست که بقول دوستان "وطنم ای شکوه پا برجا" آخه کدوم شکوه ؟ هان ؟ ما تو محاسبات 2*2 موندیم شما میگی شکوه پا برجا ؟
خدایا ، مگر اینکه معجزه بشه ،سرنوشت این قوم به دست خودمون داره به ته چاه میره ، امیدوارم که به از این باشیم . آمین
هفته گذشته و هفته جاری خیلی درگیر بروکراسی توی ادارات و دانشکده قبلی ، جدید و ... بودم. و برای من خیلی جالب بود که دقیقا هیچ استانداردی در زمینه پروسه و فرم های اداری وجود نداره و اصلا هماهنگی هم حتی وجود نداره یعنی برای مثال کارمند جز واحد آموزش دانشکده اعلام میکنه که این نامه اصلا به شما داده نمیشه و کلی بحث میکنه و ... آخرش دانشجو رو مقصر میدونن و وقتی اسرار میکنی ارجاع میده به مدیر آموزش دانشکده و ایشون به سادگی که دستور به انجام دادن و اومدم به کارمندش گفتم ، میگه دستور کتبی کجاست پس ؟ به من میگه : مگه نگفتم کتبی همیشه دستور بده و... من کلا اونجا علامت سوال شده بودم که من کجای این کارم آخه به من چرا میپری و ... بعد دید حرکت خیلی زشتی زده گفت همش بهشون میگم ها لعنت بر کارمند نادان (منظور رئیس خودش بود) تا اینکه موقع نامه نوشتن شد و ... شروع کرد با من درد و دل کردن که ما نیرو نداریم و نمیتونیم به کارها برسیم مدیریت قبلی خیانت کرد و رفت و فقط داشت اینجا حکومت میکرد و خیلی حرفهای دیگه که کار خودش رو توجیه کنه ، خیلی واسم تعجب برانگیزه که ما چطور داریم کشورمون رو اداره میکنیم که هیچ استانداردی و قانونی در زمینه فرم ها و روال اداری وجود نداره و همیشه مراجعه کننده درگیر کارهایی هست که اصلا به خودش ربطی نداره. اتفاقا تو تهران فکر میکنم دیدم ساختمانی به نام سازمان فرم های اداری ایران نمیدونم به اینها ربطی داره یا نه ولی فکر نمیکنم که بقیه دنیا هم مثل کشور ما پیش برن ، خدا بخیر کنه عاقبتمون رو.
اما دانشگاه جدید که یکی از دانشگاه های خیلی بزرگ دولتی حساب میشه و رشته هم Master of Computer Network هست که چیزی که واقعا دوستش دارم و ازش خسته نمیشم.اما روز های استرس آور مربوط میشد به یک آزمون استخدامی یک شرکت فوق معتبر تو زمینه آی تی که موقعیت فوق العاده ای رو داره و ضمن اینکه من فعلا در حال اشتغال در یک شرکت کوچک فناوری اطلاعاتی با مدیریتی بسته هستم و بیکار نیستم اما این شرکت میتونه یکی از بهترین رزومه های کاری من باشه ، تو آزمونش شرکت کردم از پسش بر اومدم تقریبا ، تو مصاحبه هم شرکت کردم ، فکر میکنم مصاحبه خوبی بود تو چند روز آتی نتیجه میاد و من رو خوشحال میکنه ، فقط مطمئن هستم که شرکت فعلی بدجور از من دلخور میشه که میرم از پیششون ولی آلارم بهشون دادم که شما اهمال کاری هاتون خیلی زیاده و این اصلا خوب نیست. امیدوارم که نیتجه مثبت بشه و از این موقعیت فعلی ارتقاع پیداکنم به موقعیت بهتری. تو پست های بعد راجع به استخدام و جزئیات همین موقعیتی رو که من رفتم رو قرار میدم تا دوستان استفاده کنند.امیدوارم که از پس هم درس و هم کار بر بیام و بتونم به جفتش اونجوری که باید برسم.
فعلا یا علی
تاریخ انتشار : خرداد ماه 93
جرئیات : معافیت های پزشکی و کفالت
دانلود کنید: لینک دانلود حجم: 954kb فرمت : PDF
حس نوشتن رو اصلا ندارم ، گاهی اوقات آدم میخواد فرار کنه از این دنیا و اما نمیشه و به جبری فکر میکنه که هست و ... بهر حال من میتونم زندگی جدید بسازم و ادامه بدم. جزئیات جدید:
شروع دوره تحصیلی جدید
پایان دوره آموزش نظامی
شروع دوره زبان آموزی بشکل جدی و جدید
پایان تابستانی داغ و شروع خنکی پاییز
و شروع تلاشی بی پایان برای هدفی بنام فرار ...*
*پ.ن: افکار مشوش و نگران
برنامه آموزش مقدماتی ما هر روز ادامه پیدا کرد تا رسیدیم به تیر اندازی که کل روز طول کشید و قرار بر این شد که جمعا 8 تیر جنگی ، 3 تا قلق گیری و 5 تیر هدف استفاده بشه . از اونجایی که هر کسی در حاشیه باشه و کمتر دچار عذاب نظامی میشه من و یکی از بچه های دیگه برای تامین میدان تیر انتخواب شدیم و با یه بیسیم برد بلند با آنتن یک متری رفتیم دو طرف میدون تیر تا امینت رو تامین کنیم.هوا هم گرم بود حق ترک پست نداشتیم و همش هم با افرادی که اونجا بودند درگیر بودیم که آقا تیر دارن شکلیک میکنن برگردید و ... یارو بر میگرده میگه عیب نداره من همیشه از اینجا رد میشم خطر ناک نیست و مجبور میشدیم که باهاش برخورد کنیم . و نهایتا با بیسیم اعلام کنیم به خط آتش که شلیک رو به تعویق بندازن تا امنیت برگرده . آب که تو اون مجموعه به اون بزرگی موجود نبود شایدم بود میخواستن شرایط رو سخت کنن و بعدش هم که آب اومد و و کلا با اینکه بهمون سخت گذشت باز هم بعدش تنبیه شدیم اونم به این شکل که یک کیلومتر روی خاک غلط زدیم و کلا قهوه ای شدیم. ولی من خودم بشخصه با اینکه خیلی معترض بودم چیزی رو به دل نگرفتم ولی خیلی ها به فوش و ... رسیده بودن و خیلی ناراحت بودن از این وضعیت.بهر حال این آموزشیه که برای اکثریت هست نمیگم همه ولی خیلی ها هست و میشه گفت اگر هم ظلم در نظر بگیریم چون برای همه هست دیگه ظلم نیست گرچه خودم به این جمله معتقد نیستم و آموزشی که اونها در حال اجرا کردن هستند اصلا ظلم نیست ولی خب میشه آسون تر هم بگیرن چون قرار نیست ما تکاور یا نیروی مخصوصی ... چیزی بشیم یه دوره آموزش مقدماتیه و بس اما خب هر چیزی که فرمانده در نظر بگیره همونه و حتی اون زیر دستهاشون هم تحت فشار هستن حالا چه برسه به ما که نیروی مادون تر از ما وجود نداره .
موقع اومدن که سوار اتوبوس شدیم همینطوری گله ای به تعداد بیش از ظرفیت وارد ماشین شدیم و من اونجا به فرمانده معترض شدم که چه وضعیته و امینت نداره در جواب به من گفت که "آقای راننده خیلی حرفه ای و خطری تهدیدمون نمیکنه و... " من بهش توضیح دادم که از اونجایی که روی صندلی نیستیمم اگر ترمز ناگهانی زده بشه به بیرون پرت میشیم در جواب به من گفت سرعت 70 کیلومتر امنه و ... منم گفتم اگه یک کامیونی از روبرو بیاد خطر 100 وجود داره دیگه فرمانده جوابی نداشت که بده گفت همش تو دنبال بد هستی و انقدر بگو تا پیش بیاد واسمون ، من در جواب گفتم : "مگه به گفتن منه ؟!!" اینو که گفتم انگار آب جوشیده ریختی سرش و گفت پاشو برو آخر بشین و قبلش یک صلوات برای سلامتی ما بگیر . پیش خودم فکر کردم که چقدر اشتباه کردم جونم رو دادم دست این آدمها آدمی که فرمانده یه عده ای هست و فکر میکنم چون صلوات میده دیگه نیازی به بکار انداختن عقلش نیست. و همینطوری بریم تو آتیش. نمیدونم شاید قضاوت آبکی باشه که خوب نیست انجام بشه اما خب این شکل برخورد سوء مدیریت رو نشون میده و اصلا هم ربطی به ایمان ، اعتقاد ، دین ، خدا و... نداره.یک بنده خدایی بود میگفت با هر کسی باید به اندازه عقلش صحبت کنیم و با یک فرد احمق هم بحث کردن عین خریت است و بس.
راستش موضوع از اونجایی شروع شد که دختری که اتفاقی باهاش آشنا شدم ، و از قضا من نمیخواستم این رابطه گسترش پیدا کنه و پیچیده بشه اما شد.به قول آمریکایی ها Falling in Love whit someone .بارها سعی کردم به بهش بگم نه ، بهتره که این رابطه تموم بشه چون اصلا اونی رو که تو میخوای من نیستم و اونی رو هم که من میخوام تو نیستی . برنامه من اصلا معلوم نیست نمیدونم هستم ، نیستم و ... چند بار غیر مستقیم بهش گفتم اما اون از هر راهی وارد میشد که به من نزدیک تر بشه تا اینکه چند وقت پیش بهش گفتم ، من آدمی نیستم که بخاطر گذران وقت خودم حداقل تازمانی که وقت دارم یک نفر رو درگیر خودم کنم و بعدش بگم بای برم باید به این که بخاطر خودش میخوام فاصله ایجاد کنه بینمون بد بین نباشه ، نمیدونم چرا اما فکر میکنم که قصدی که اون داره اصلا تو فکر من نیست ، شاید بگه ک بی احساسم یا ... اما من از اول نخواستم که این رابطه گرم شه و خودش هم این رو میدونست اما نمیخواست قبولش کنه اما قضاوت هم درست نیست شاید اون تو وضعیتی بوده که نمیتونست تصمیمی که من میخوام رو بگیره ولی به هر حال بتازگی تونستم تا حدی سرد کنم این رابطه رو اما باز هم ازش نگرانی مونده که نکنه باز ی قضیه ی دیگه ای ایجاد شه و ...
یادمه یکبار که این حرف رو بهش زدم بهم گفت یعنی این فکر که تو منو بازی دادی درسته ؟ ، چنان جا خوردم که اصلا گلوم خشک شد ، چه بازی ای چه کشکی !!! من چی گفتم مگه ک میگی بازیم دادی ، شاخ در آوردم به چه اندازای. اصلا نمیخواستم قبول کنم که اون داره منو تو عمل انجام شده قرار میده. خلاصه بهش ی جورایی فهموندم که داره اشتباه میکنه و این کارش اصلا درست نیست. نمیدونم چیکار باید کنم ، تو مخمه که بهش بگم رک و راست. امیدوارم خدا خودش تو این موضوع بهم کمک کنه و حل بشه و باعث رنجش دیگران نشم .
انگلیش ، انگلیش ، انگلیش ، آمریکن انگلیش ....
راستش دارم میخونم اما میخوام فول تایم زندگیمو بیارم توی زبان انگلیسی ، حرف بزنم ، نصفه نیمه ، هر لغتی رو که بلدم بگم با خودم انگلیسی فکر کنم ، انگلیسی زندگی کنم ، انگلیسی بخورم تا بتونم به یه Native نزذیک بشم . خب این همش بر میگرده به خودم و محیطم ، خودم که تصمیمو اجرایی میکنم ولی باید سخت باشه شاید بعضی ها فکر کنن که دیونم ، و مطئنم که از سمت بعضی ها مورد تمسخر قرار میگیرم ولی عیبی نداره یه پارتی از زندگیمو این شکلی میگذرونم بقیش هم اگه خدا بخواد اونطوری که دلم میخواد ، خدا هم خودش کمک میکنه و میرسم به اونی که میخوام ، امیدوارم شر آدم هایی که میخوان مسخر کنن هم کم کنه. چند تا پست قبلی گفتم که دارم زبان انگلیسی و بخش لغتش رواز دیکشنری Longman Advance Handy استفاده میکنم ، الان میگم نه ، باید از سطح پایین تر شروع کنم ، نه که نتونم بفهمم ها ، نه اما یکم قلمه ثلمبست که اصلا لذت نمیده و من مطئن هستم که اگه کاریو که میکنم بهم لذت نده کیفیتش بشدت پایین میاد. چون اگه شما مطالعه ای که میکنید با لذت باشه و از اون تایم لذت ببرید خب هرگز ولش نمیکنید چون لذت بخشه واستون و انسان هم ذاتا به لذت ها گرایش داره و این خیلی نکته مهی تو مطالعه هستش. واسه همین میخوام از دیکشنری OXFORD Elementary استفاده کنم و فلشینگش رو شروع کنم. درسم هم تموم شده و آخرین نمره هم که ریاضی مهندسی بود با 18.5 پاس شد ، و الان هم منتظر نتایج کنکور های کارشناسی ارشد هستم که آینده رو تا حدودی مشخص میکنه. فکر میکنم بعد ماه رمضون هم یه مسافرتی در پیشه اگه خدا بخواد. که بدجوری نیازه. فقط این تسویه حساب یکم حالمو بد کرده چون دانشگاه قبلی هنوز ریزنمراتمو به این دانشگاه ارسال نکرده و این خیلی مسخرست بعد یه پست راجع به اون آپ میکنم تا یکم تجربه هم واسه بقیه بشه که دیگه مثل من گیر نیفتن.
شبهای قدر هم خدا ازتون قبول کنه واسه من هم دعا کنید ... یا علی
"استیلسالیسیلیک اسیدکه بیشتر با نام تجاری آن آسپیرین شناخته میشود، یک داروی ضد التهابی است که معمولاً به عنوان ضد درد و تب بر مورد استفاده قرار میگیرد. این دارو بدون نسخه پزشک قابل تهیهاست." برگرفته از ویکی پدیا
از اونجایی که با مصرف دارو زیاد موافق نیستم اما گاهی اوقات واقعا میتونه مفید باشه ، اما خب انتخاب دارو بدون دانش پزشکی هم کار بسیار خطرناکیه که ما انسان ها بخصوص ایرانی ها از این دست مصرف ها بسیار زیاد داریم. با همه ی اینها بنظر من برای سردرد آسپرین که توی ایران با نام آ.اس.آ در مقادیر 80 و 100 وجود داره از بقیه مسکن ها بهتره ، حتی از ژلوفن که بنظرم ژلوفن عوارضی مثل مستعد کردن مشکلات قلبی رو ایجاد میکنه . ولی باز هم خوبه که بدون خوردن دارو بهبود رو حاصل کنید. گاهی برای سردرد آب مرکبات مثل نارنج ، پرتقال ترش بهمراه قند و یا یک نوع شیرین کننده بسیار موثره ولی همیشه در دسترس نیست. سردرد بی مورد دیشب من که تا نزدیکهای صبح هم ادامه داشت با مصرف یک عدد قرص آسپرین 80 در عرض 10 دقیقه به شدت کاهش یافت ، کلا تجربه خوبی با این دارو در چند بار مصرفم دارم. ولی هنوز از عوارضش مطمئن نیست اما این دارو همه جای دنیا به مقدار بالا مصرف میشه و یه داروی همه گیره .
با همه ی این حرفها امیدوارم که هرگز به دردی مبتلا نشید که بخواید از مسکن ها استفاده کنید ، سلامت و شاد باشید.
کلا این تداخل کلاسی و هماهنگ نبودن با چارت واسم مشکل ساز شد. از همون اول بد بین بودم به این شرایط ترم ،تا همین حالا هم داشتم میخوندم که یه Rest time به خودم دادم. امیدوارم که هرگز استاد نادان ، یا ناتوان در انتقال مطلب گیرتون نیاد که گرفتار هستید ، دکترای هوش مصنوعی داره نمیتونه انتقال مطلب بده ، خب همه که برای استادیت ساخته نشدن مگه مجبوری !!!؟؟ شایدم مجبور باشه! ولی به هر حال این درس هوش مصنوعی رو Self study رفتم جلو و اصلا از اون 5 جلسه ی با تداخلی که داشتمو شرکت کردم هم چیزی به بهم اضافه نکرد. شاید بگید تو که تداخل داشتی و 5 جلسه رفتی باید هم نفهمی و ... اما نه خیلی های دیگه این مشکل رو داشتند. ضمن اینکه من بصورت کاملا اتفاقی جلسات مهم رو حضور داشتم و توی 2 تا میان ترم شرکت هم کردم البته یکیشو که اصلا اطلاع نداشتم و دومیشو هم مباحث تئوری رو نخونده بودم و فقط جستجو های رو بلد بودم و توضیحاتشون رو که یک سوال رو از سه سوال از دست دادم. خلاصه اینکه ترمی بود که حس پایانی خوبی نداشتم.ترم آخر اینطوری ! خدا به دادم برسه. ساعت 2 عصر هم امتحان هوش مصنوعی دارم.دعا کنین چون به نمرات طلاییش نیاز دارم. فعلا برم یه چایی بزنم و یکم دیگه بخونم. تا بعد امتحان بیام شرح بقیه داستان و سرانحام کار...
صبح همگی بخیر ، مخصوصا اون دانشجوهایی که الان دارن درس میخونن مثل من ، خسته نباشین.
Your time is limited, so Don't waste it living someone else's life. Don't be trapped by dogma -which is living with the results of other people's thinking- Don't let the noise of others' opinions drown out your own inner voice. And most important, have the courage to follow your heart and intuition They somehow already know what you truly want to become. Everything else is secondary.Steve Jobs
راستش من فکر میکنم مرگ خیلی خوشایند و غیر ترسناکه ، اما شاید یه جورایی باید لمسش کرد تا فهمید ، شایدم ...
چند روز پیش که داشتم میرفتم کلاس زبان ، دیر هم شده بود و ماشین نداشتم که برم ، تو پیاده رو که داشتم طی مسیر میکردم یهو یه صدایی شنیدمو بووووم ، یه سنگ از نمای یه ساختمون چند طبقه به انداز یه سر رسید قطور افتاد پشتم ، یعنی نیم ثانیه تا مرگ فاصله داشتم ، البته خوشبینانه ترین حالت این بود که به دوشم برخورد میکرد و به سرم آسیبی نمیدید و جون در میبردم. اما وقتی اون سنگ افتاد من یه انرژی از بدنم دیدم که نا خودآگاه میخواست از مرگ فرار کنه ، فکرشم خنده داره که یه نفر با سقوط یه سنگ از دنیا بره ، شانس هم نداریم تو مردن که حداقل طوری مرگ رو تجربه کنیم که لذت بخش تر باشه تا اینکه یه همچین صانحه ای واسم پیش بیاد.اینجا بود که یه چند روزی به مرگ فکر کردم. شاید این همه تلاش و راه رسیدن به هدف به جایی منتهی بشه که ...
اما اتفاق خیلی خوبی بود جدای خطراتش ، احساس کردم که مرگ اونم اینطوری یه کم میتونه غیر قابل تحمل باشه.شاید یه تذکر بود ، یه هشدار ... خدا رو شکر.