One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

ذهنیت - Imagination

تصور ساختن از طرفی  اصلا خوب نیست ، کاری که من کردم و خواهم کرد ، برای آینده خودم مثل همه ی مردم دنیا تصوراتی دارم. اما نکته اینجاست که خیلی دست بالا و یا پایین گرفته میشن اصولا که همین باعث میشه اگر فردای آن روز نرسیدیم بهش ضربه روحی بخوریم.

من خیلی از الان هامو شاید سال ها پیش با یک دید نپخته تری تصور و رویا پردازی میکردم ... که به خیلی هاشون رسیدم و ب خیلی هاشون هم نرسیدم. .. مشکل من هم مثل خیلی های دیگه اینه که شاید کمی بلند پروازی دارم یا کمی بیش از اندازه اهدافم در رویاهام دست نیافتنی هستش یا بزرگ انتخاب میشه ...که البته ماهیت رویا پردازی همینه و این باعث شده که نتونم راهکاری براش پیدا کنم.

نیاز ب یک ریفورم دارم ... امیداورم که بتونم همچین کاری رو کنم.

پ.ن : اهدف مالی و تغییرات جدید تو راهه ... اصلا این بخش زندگی بشر رو دوست ندارم...

دیتینگ, First

برخلاف تصمیمی که داشتم دیتینگ ما هم با شخص جدید داستان ...

دیتینگی ک شاید بعد ها ابعادی رو که اصلا بهش فکر نکردم رو داشته باشه ،  اول اینکه کلی خوراکی گرفتم میوه خشک ! ی قوطی میوه  خشک شده.

دوم اینکه بنظرم خوب بود ... سوم اینکه حرف برای گفتن کم بود و این هم دلیل داره ، مهم ترینش شخص خودم بودم که شاید برای کسی قابل درک نباشه ک اینقدر موقعیت اجتماعی خوبی تونسته باشم تو سن 24 سالگی برای خودم ایجاد کرده باشم.

بعدشم که سر درد ناشی از عادت به نیکوتین جان عزیز و ترافیک غلیظ حوالی نو بنیاد، از اونجایی ک ی مدت هر شب ی نخ سیگار از محل کارم تا خونه میکشیدم این شده که فکر کنم بدنم بهش عادت کرده نبودش باعث میشه ک سر درد خفیفی داشته باشم. همش مقصر این بزرگراه صدر هست...ی جعبه سیگار در ماه هم البته چیزی نیست ولی خب عادت نداشتم به این وضعیت  و این خوب نیست.

روز بعدی بنا به دلایلی افتاد برای چهارشنبه البته دلیل همه ی این ملاقات ها بهانه ای بنام یک دستگاه هست ولی خب عیبی نداره ...

چهارشنبه شب هم برای شمال برنامه ریزی کردم تا جمعه هدفمم هم فقط و فقط ایجاد محیطی شاد تو اون مدت برای خودمه ... همین و بس - شکم چرونی مخصوصا...

هوای روز پنج شنبه و جمعه هم خوبه مخصوصا جمعه که  قصد برگشتن دارم ...

Make a mistake

اشتباهی که دارم بهش پی میبرم، شایدم چوب چیزو دارم میخورم ! نمیدونم ولی چون هزینه روحی که دارم پرداخت میکنم خیلی بیش از اون چیزیه که باید .. بهتره که بخیال حداقل این رابطه بشم.

روزی رو خواهم ساخت که خیلی ها متعجب بشن ... اون روز دارم می بینم ولی تلاش بشتری رو می طلبه امیدوارم که همه چیز خوب پیش بره.

I dont know

نمیدونم باید چیکار کنم !

یه وقت هایی ب جایی میرسم که تصمیم گیری برام غیر ممکن میشه ، هر کاری ک میکنم خروجی که میخوام رو نمیگرم. آشنایی با ی فرد جدید هم که شده دردسر جدید ، چیزی که این وسط هست کسیه که میترسه! تصمیم گرفتن هم خیلی دشوار کرده برام. خیلی به این اعتقاد دارم فعلا بخیال همه چیز شم ولی ی چیزی هست که تاحالا جلوی این اتفاق رو گرفته.سیگار هم شده  همپای همه ی صدر رفتن هام تا خونه ... نمیکشیدم ولی حس بسیار خوبی رو تو این دوره بهم القا میکنه . من آدمی نیستم که بهم فشار بیاد کسی متوجه بشه  واسه همین عموما ی راهی پیدا میکنم واسه خروج ازش حالا شاید کمی هم آسیب داشته باشه بعضی هاش ، مثل سیگار. حالا که از نظر روحی تحت فشارم  راهی جز این رو نتونستم پیدا کنم. ی فلوت هم دارم که اون هم شب ها خیلی آرامش بهم میده.

امروز تو همت تمام ذهنم رفته بو رو این قضیه ماشین جلویی زد رو ترمز (ی سوزوکی ویتارا بود) دیر توجه منو به خودش جلب کرد منم زدم رو ترمز دیدم دارم میرم زیرش گفتم ای داد زدم بهش ولی چند میلی متریش موندم. خدا رحم کرد بهم... ماشین عقبی هم ی پراید بدون ABS بود اون هم پس از مقداری دود از لاستیک هاش پشت سر من موند.

یه موقعی فکر میکردم کار مهمه ، درس خوندنم عطش پیاده سازی ایده هامو داشتم. یه چند وقت دیگه دیدم که نه میتونم به همه ی اون چیزهایی که دوست دارم فقط با پول برم . سر همون قضیه الگوریتم آب یاری مزارع تو شمال خیلی ضربه روحی علمی خوردم، هیچکس دوست نداشت حتی طرح منو ببینه حتی تا سطح استانداری... من نمیدونم دیگه باید برای مملکتم چه کاری انجام میدادم.

حالا که مشکلات مالیم برطرف شده تقریبا (ولی هنوز به درآمد بیشتر فکر میکنم به علت تسریع در رسیدن به نیازها) زندگیم شده یک خط با نوسانات خوشی لحظه ای ، غم ، دپرس بودن ، عصبانیت ناشی از خیلی چیز ها  و کار تخصصی ، قبلا همچین زندگی نداشتم راهکاری براش ندارم جز ارتقا کیفیت زندگیم ولی تا حالا ک جواب نداده.

آشنایی با یک شخص جدید (دختر)

راستش من روابط عمومیم  بد نیست ، ضعف دارم توش ولی خب بلدم ارتباط بگیرم. این روزا فکر میکنم شروع یک ارتباط جدید با دختری هست که بنظر خیلی عجیب و غریب میاد. شاید حرفهای اطرافیان باعث شده که من خودم به شخصه تن به این ارتباط بدم.

شاید هم فشار زندگی مجردی و بدور از خانواده باعث شده که اتفاقا اون هم دانشجو و  دور از خانواده هست. ولی رفتار خیلی عجیبی داره برام جالبه و تشنه نگه داشتن فرد رو خوب بلده و همینطور این که تونسته  یه وقتهایی عقب بکشه و کوتاه بیاد تا اینکه از دست بده امتیازی رو  همین تیکه آخر منو بسیار مشتاق کرده که علاقمند به ایجاد ارتباط عمیق تر  بشم. امیدوارم که نتیجه خوبی پیدا کنه ولی هزنیه دار خواهد بود نه مالی بلکه معنوی و روحی.

نمیدونم چقدر دارم کار درستی رو انجام میدم ، ولی ی حسی به من میگه این کار رو باید انجام بدم....

امیدوارم که مشکلی پیش نیاد و اگر نباید وارد همچین رابطه ای بشم  هرچه زودتر به سمتی که باید برم و چیزی باقی نمونه.

Robo Man

ساعت حدود 5 از محل کارم اومدم بیرون تو این ترافیک خیابون ولیعصر ، خیلی برام جالبه هیچ خودروای دوست نداره شما از پارکینگ وارد خیابان بشید ، آخه چرا !!! هیشکی راه نمیده حتما باید با تهدید و کله زدن ماشین بپری جلوشون تا بهت راه خروج بدن !  بعد همین ها توی آسانسور ببین چه قربون هم میرن ! از اونجا تا پارک وی و مدرس که اومدم همش 10 دقیقه شد ولی امان از اتوبان صدر که به علت چاله های انتهایی و فراز و نشیب هایی که این اتوبان داره اصلا ازش خوشم نمیاد. خونه که رسیدم 8:45 شد. شروع کردم به وب گردی و ... الان ساعت 9:38 هست. خدا رو شکر میکنم که مادر عزیزم غذا تهیه کرده واسم و تو یخچال دارم و الا الان گشنه میموندم .. من باب تنبلی بیش از حد مجاز  خیلی جالبه که همکارا میگن که چه میکنی تنهایی و غذا درست کردن رو ؟ میگم  غدا آماده از خونه  مادرم میارم مسخره کنان میگن چرااا خب درست کن ... ولی  خب  بنظرم هیچکدومشون نکشیدن زندگی تنهایی رو و  عدم وجود چاره ای برای این مشکل رو البته . بعضی ها هم میگن باید زن بگیری ! خب این داستان خودش رو داره ... ولی خب من بلدم تا حدودی آشپزی رو  و میتونم بگم که تجهبیزاتش هم هست اما نکته اینجاست که من که 9 خونه میرسم جونی نموده که غذا بپزم ولی پیش خودم که دارم بررسی میکنم اونقدر ها هم خستگی در وجودم نیست نمیدون شاید سیستم عصبیم رو از دست دادم و درک کمتری از خستگی پیدا کردم. تبدیل به یک  آدم آهنی شدم ! امیدوارم که بتونم هر روز کیفیت زندگیم رو افزایش بدم.

illness

گاهی وقت ها به این فکر میکنم چرا خدا کار میکنه که ... هیچی ...

امروز آخرای تایم کار رفتم استخر ، یک چند باری طول استخر رو  شنا کردم ، دیدم نمیتونم نفس بکشم ی چند دقیقه ای موندم اون کنار استخر فشار آب حالم رو بد تر میکرد. یادمه زمانی که میخواستم برای برنامه سربازیم اقدام کنم دکتر گفته بود مشکل قلبی داری ، حتما پیش ی دکتر قلب برو و اگر پرولاپس درجه بالا باشه مراقب عفونت خونی باش اون شب تا خونه اومدن اصلا هوش نبودم. مشکل قلبی هم ؟ گیج گیج  تو تهران خراب شده راه میرفتم واسه خودم. تا  اینکه اومدم خونه ... چقدر سخت بود  اون لحظه که از مطب اومدم بیرون. یادمه زمستون بود اگر اشتباه نکنم و دقیقا تو فشار کاری شرکت قبلی بود. یک آن همه ی بدبختی ها جلوی چشمم اومده بود. بزرگراه رو در جهت عکسش مونده بودم و میخواستم برم جنوب تهران بجای سمت شمال.

بعد از شنا رفتم جکوزی - که پر از کلر بود و بعدش هم رفتم حوز آب سرد بدنم ریست شه ، بعد که بلند شم برم سمت دوش سرم گیج رفت و اتفادم زمین و دوتا از آدمهایی که اونجا بودن کمکم کردن  که نشستم البته این مربوط کلر بیش از اندازه در جکوزی بود ولی خب بنظرم شاید ضعف خون رسانی هم باشه ... نمیدونم دقیقا

پرولاپسی که گفتم یعنی گشادی دریچه میترال ، حالا این گشادی کجا تاثیرش رو میذاره هنگام پمپ خون به بطن ها که در هنگام پمپ خون کمی به بطن چپ نشت میکنه و فشار خون در اون رگ های بطن راست کاهش پیدا میکنه و باعث میشه که قلب در یک  ریتم تپش قوی تری داشته باشه "تشخیص دکتر از روی همین عدم نظم در قدرت تپش قلب بود." حالا عفونت قضیه اش چیه اون خونی که از دریچه نشت میکنه در دهانه ی دریچه باقی میمونه حالا اگر مثلا شما بری دادن پزشکی  جراحی کنی دستگاه جراحی مثلا تیغ برش لثه مشکل کمی آلوده باشه و خون رو آلوده کنه بدن در حالت طبیعی با اون مبارزه میکنه و مشکلی نیست ولی وقتی در بین دریچه میترال باشه عفونت قلبی میاره و بسیار خطر ناک هست. برای همین افرادی که این مشکل رو دارند باید قبلش آنتی بیوتیک مصرف کنن تا اگر مشکلی در خون بوجود اومد بدن با آمادگی بالا تری مقابله کنه.

خب خیابون ولیعصر هم که خلوت شده بهتره کم کم جمع کنم برم  خونه./ فعلا  روزتون شاد.

تجربه شخصی - Smartphone

Smartphone

یادمه اولین تلفن همراه من یک NOKIA N73 بود که بسیار بهش علاقمند بودم ، اون زمان هنوز Wifi نیومده بود و اهمیتی هم نداشت انقدر و GPRS یکی از پیشرفته ترین امکانات بهره برداری از اینترنت بود. همون زمان ها بود که یکی از همکلاسی های مدرسه ما با عدم دانش تو زمینه میزان هزینه از GPRS تلفن همراه استفاده کرد و  اون سال ها حدود  1,500,000   تومان قبض اومده بود براش ، که با شکایت شرکت همراه اول و اقساطی کردن پرداخت شد.


دومین تلفن همراه من NOKIA N82 بود که واقعا لذت بخش ترین تجربه من تو تلفن همراه بود. یک تلفن همراه هوشمند (فکر میکنم اولین تلفن همراه هوشمند نوکیا هم بود) که  از Wifi هم بهره میبرد و یک سیستم عامل سیمبین و سخت افزار بسیار قدرتمند.


سومین تلفن همراه من یک اسمارت فون چینی با برند Huawei  بود که بنظرم  با سیستم عامل Android 4.1 هم همراه بود که متاسفانه تجربه خوبی برای من نبود.

و اما چهارمین تلفن همراه من یک اسمارت فون ویتنامی با برند Microsoft ,و سیستم عامل ویندوز فون 10  و مدل  Lumia 650 هست که قیمتی حدود 200$ در دنیا و حدود 800 در ایران داره که تا اینجای کار بنظرم موفق تر از اندروید عمل کرده (نظر کاملا شخصی میباشد.) اما خب هر سیستم عاملی و دستگاهی یکسری ضعف ها و کمبود هایی داره ولی در کل بنظر خوب میرسه و فکر میکنم یکی از اون خرید های موفق من باشه.

چرا از اندروید بدم میاد  :

اندروید در دید اول یک سیستم عامل برای استفاده همه هستش ، یعنی بشکلی ساده طراحی شده که کاربر براحتی میتونه نیاز های ساده و تنظیمات مورد نظرش رو برطرف کنه ، اما از نظر بهره مندی از سخت افزار بسیار ضعیف و نادون هست. یعنی شما اگر 4 گیگ رم هم بهش بدی تا فی خالدون رو استفاده میکنه و نمیتونه مدیریت کنه ، ضمن اینکه هر کی از خواب پاشده یه اپ نوشه داده بیرون همه هم Unknown Source رو تیک میزنن و از اون استفاده میکنن بدون اینکه اپسیلون دید پرفورمنسی داشته باشن. امروزه هم شاهد این هستیم که هر روز یک سخت افزار قوی تر دیروزی معرفی میشه ، 4 گیگ رم ، 5000 میلی آمپر  باطری ، سی پی یو اوکتا کور 2 گیگا هرتزی و .. بنظرم نشان از عدم مدیریت منابع توسط سیستم عامل است و بس. 


استعفا ، محیط جدید ، امتحان های ترم آخر

استعفا

استعفا دادم ، اون هم به شکلی که کل شرکت شگفت زده شدن و براشون قابل باور نیست از اتفاقی که افتاده . شاید دلیل عدم امکان باورش  پذیرش من در جایی باشه که خیلی ها خواستند و نتونستن و خیلی ها حتی اقدام کردند و نتونستن و ...


محیط جدید

اول از همه از خودم گله کنم که من به خودم شیرینی ندادم ، بابت  شغل جدیدم در یک محیط پویا و قوی ، اما قصد دارم فردا پنج شنبه خودم رو به یک  وعده ناهار واقع در رستوران مسلم در محله بازار دعوت کنم. اونجام که طرحه  ... {خدا لعنت کنه باعث و بانیش رو}، برای فردا قبلش هم باید ی سر برم  شرکت گارانتی فلش مموری ببینم قبول میکنه گارانتی مادامش رو یا نه.

از خوبی های محیط جدید اگر بخوام بگم : مرخصی بسیار راحت قابل اخذ هستش ، حقوق مزایای بهتر ،محیط پیشرفته تر ، محیط مورد علاقه ، پرستیژ بالاتر محیط و پوزیشن شغلی ، ثبات بیشتر و ...

اما خب هر محیطی یکسری محدودیت ها ، و حتی بدی ها هم داره که باید با اون کنار اومد و حلش کرد.


 امتحان های ترم آخر

یه جورایی استرس امتحان های این ترم رو دارم ، همین الانه که احساس میکنم محیط کاری جدید داره به درس من آسیب میزنه ،علتش هم فشار کاری هست. همش  دو هفته فرصت دارم و از امشب قصد دارم شروع کنم اما انگار درس خوندنم نمیاد.

لطف خدا

لطف خدا شامل حالم شد ، خدا رو شکر میکنم ولی باز هم یک سری چیزهایی هست که ذهنیت تناقض رو برای من ایجاد میکنه ، شاید اگر به قضیه هایی مثل شروع کارم توی یک شرکت نرم افزاری نگاه کنم ، شاید دادن مسولیت مشتری های گرید A  شرکت به من اون هم 2 تا از بزرگترین هاش ، شاید وجود امکانی که تونستم مشکل سربازی رو حل کنم . شاید موقعیت اقتصادی که پیدا کردم و شاید آشنایی با کسی که نمیدونم چرا رفتاری دو پهلود داره ولی ترسی هم کنارش میشه احساس کرد و خیلی از شاید هایی که نمیتونه اتفاق باشه ، متغییر تصادفی نیست این رویداد های زنجیری لطفی رو که خدا داره بهم میکنه و باز هم شاید من فهم درکش رو ندارم هست.

هنوزبا خودم تسویه حساب نکردم ، تو همین روز ها باید همچین کاری کنم.

چیزی که خیلی بده البته برای من این حس رو القا میکنه اینه ک شما باید همیشه یکسری مسایل رو پنهان کنی ، که نکنه چیزی خراب بشه...

خواب شیرین و به واقعیت پیوستن آن در روز بعد

دیروز بسیار خسته بودم ، شب پیش هم خیلی کم خوابیدم حدود 3 ساعت  و روز پرکاری رو هم داشتم. عصر که ساعت 5 رسیدم خوابیدم تا ساعت 9 شب بعد بیدار شدم چند دقیقه بعد خوابیدم تا صبح ، اما تو این خواب عمیق خواب دیدم که استعلامی که منتظرش بودم اوکی شده و دادن دست من ، من هم خوشحال بهشون رسوندم.

تا اینکه امروز بهم گفتن که استعلام اومده و اوکی شده. نمیدونم اسمش چیه ، خواب نما !!!! حس ششم !!!! روح سرگردان ... !!!

Military Services

This is my firs post as i written in English, well i don't know why in English ! it might be a good way to start language scope of my life.i cant remember i told at past post in this blog or any where else if you want to learn English its better to make English environment life. so i think this can be start of them.
anyway , Military Service problem solved by me! but i cant believe this is a good happened or no , i don't know future .. but its a  new generation of my life.until now when i deiced to do something first of all i told to everyone "i am a solder and i cant make plan for future. "
i know this is my fault but its a good idea for omitted opportunity in my life, but honestly i think its true idea
after while when i start  new job at a big software company and  of course plus god help i found best job opportunity in my favorite filed of study , my MS.c major , so this is good for me worked at computer networks
Finally  i deiced to change my military status to achieve that job , now i don't know whats TRUE
actually I AM  confused now...


end/ 

      

Philosophiae Doctor

دکترای ارتباطات مخابراتی - دانشگاه x

انگار درس خوندن من تمومی نباید داشته باشه ، مرض شده ، یه چیزی کمه وقتی نیست ، دانشجو باید باشم ، یا شایدم  دانشجوی کارمند خانه دار پژوهشگر

راستش من رشته مهندسی شبکه ، مخابرات ، امینت رو خیلی دوست دارم. شاید سوپر استار نباشم ولی واقعا لذت میبرم (مدیون پدرم هستم که  اومدم  آی تی و کامیپوتر..) الان که دارم ارشدم رو تموم میکنم ، ادامه تحصیل ، اونطرف ، ایران !! نمیدونم آخر ماجرا چی میشه ،  از طرفی موقعیتی پیش اومده که میتونم تو ایران خودم رو اثبات کنم  یعنی دارم میکنم ، با همه ی فشار ها و محدودیت هایی که وجود داره ،  تونستم به جایی برسم که بعضی چیز ها رو اصلاح کنم حتی شده یک چیز کوچیک رو ، نمیدونم ! وقت لازم دارم. من به کشورم مدیونم برای همه ی امکاناتی که در اختیارم گذاشت و نگذاشت ... دینی که دارم رو باید پس بدم.

اما نیازمند ترازویی هستم که در حال حاضر اندازه گیری کنه ، و بتونم به نتیجه برسم که چه چیز وزن بیشتری داره ، موازی هم میشه کار کرد ، ولی اون هم بحثهای خاص خودش رو داره.

همیشه Alternative داشتن خیلی خوبه ، من همیشه برای خودم دارم . ولی بعضی هاش هم پیش میاد که از دست شما خارجه ، انشاا... که خیره

آموزش - زندگی

زندگی خیلی چیزها به آدمها یاد میده ، ولی خیلی سخته بنظرم ، مثلا  انتظار ، حالا  انتظار هرچیزی که میخواد باشه ... ی چیز جدید ، شخص جدید ، کار جدید ، وضعیت جدید ، حقوق ، و سپری شدن زمانی که اصلا قصد عبور نداره ولی همین زمان اگه صبح باشه و تو خواب باشی و 8 صبح باید سر کارت برسی ، مثل موشک به سمت 8 و بعدش عبور میکنه و انگار اصلا از قید و بند هر دقیقه 60 ثانیه و هر ساعت 60 دقیقه و ... عبور کرده و میخواد رد بشه  برسه به 8 صبح  حالا اینها همه یک طرف ، انتظار چیزهای متفاوت کشیدن یک طرف ، فشار عصبی ، کاری ، درسی دانشگاه یک طرف ... عوض کردن خونه هم روش !

یکبار یادمه از نقطه A به B رو شرح دادم الان دقیقا همونه . همه جا ی دنیا یک ماه مونده به سال نو تو برنامه ریزی سال نو هستن و خریدهاشون ، من اصلا به سال نو فکر نمیکنم ، تازه بسرم زده برم عضو کتابخونه ملی ایران هم بشم چون تا ساعت 21 فعالیت داره میتونم بعد کارم از بزرگراه مدرس برم حقانی کمی زبان و کتابهای تاریخی بخونم بعدشم برم خونه (البته این واسه بعد سال و خونه جدید هستش که معلوم نیست کجاست ولی فکر کنم شرق باشه) Anyway  امیدوارم که همه چیز خوب پیش بره .

نتیجه برنامه سربازیم خیلی منو کلافه کرده ، باید پیگیری کنم ولی نمیتونم چون شرکت بهم مرخصی نمیده  همش هم از بی کفایتی خود مدیریت هستش. راستش موضوع شرکت کمی متفاوته ،قضیه اینه که بعد از مدتی سرور هایی که زیر دست منه حدود 34 تا سرور و روی اونها دیتابیس اوراکل داریم یکیشون دیسک سختش مشکل دار میشه از بد شانسی که من داریم این همون سروریه که ماه ها پیش بک آپش رو از روی هارد اکستر نال بردیم روی هارد لوکال خودش ، حالا من  هم نمیدونم که چش شده دقیقا ولی همون هاردش به مشکل بر میخوره ، مدیر مجموعه هم میگه چرا روی لوکاله منم میگم با هماهنگی مسولش چون به مشکل برخورده بود بردیمش روی لوکال و ی جورایی انگار من مقصر هستم ، حالا من زمانی که تحویل گرفتم مجموعه رو یک گزارش از وضعیت اینها داده بودم اردیبهشت 94 بود که اون  تبدیل به نامه شد و در نهایت بعضی ها تغییرات دادند و برخی هم بی اعتنا بودم . بعد مدتی من یک گزارش دیگه دادم شهریور ماه 94 که آقا این وضعیت سرور هاست. حالا طرف اومده میگه اگه دیتاش میپرید چکار میکردیم ؟ من هم دیگه زیادش نکردم ، و فقط از نظر حقوقی گفتم ما گزارش دادیم. ولی اینها همه یجورایی متوجه من شد.

حالا بنظر من آقای مهندس شما که مدیریت بلد نیستی و جو گیر شدی و بخاطر اینکه بهت بگن آفرین به همه چیز میگی بله بهتره همون مدیر پروژه باشی.

تجربه من هم از اون روز به من میگه که اولا خدا کمکت کرد و  احسند به خودت که دوتا گزارش زدی تو گوش مدیرت بدون اینکه کسی بهت بگه گزارش اعلام کن ، دوم اینکه شما با اینکه مستند میکنی و باز هم بیشتر باید توجه کنی و همیشه بدون که چه کار رو بهت سپردن ، یه همچین داده هایی بسیار اهمیت دارن  ولی متاسفانه از اونجایی که خصوصی هستیم کارشناس بدبخت ترین و پر مسولیت ترین عضو مجموعه هستش که نباید اینها رو قبول کنی.

ولی مدیر عزیزم منتظر یک جای خالی درست حسابی از من باش ، بله بزودی خواهی دید که بر اساس یک چرخش روزگار جای من و شما عوض خواهد شد و در نهایت شما از زیر دست بنده رد خواهی شد ولی از اونجایی که من مثل شما بی مسولیت و بی کفایت نیستم هرگز چنین رفتاری را نخواهی دید و کاری خواهم کرد که خجالت زده من بشوید.


دو سال از زندگی من در وبلاگم

جمعه 4 بهمن 1392 اولین پستم در این وبلاگ ، چقدر زود گذشت ! چقدر تلاش و هدفمند ! چقدر فشار  رو تحمل کردم ، چقدر ریسک کردم و شجاعت بخرج دادم. امروز هم بخاطر همه ی اون چیزهایی که اون روز ها کشیدم تونستم تحمل کنم ، خدا رو شکر نتیجه زحماتم داره به بار میشینه ، امیداورم که روزی برسه همون هایی که فقط مدعی بودن ببینن کسی که تنها و بدون پارتی و رابطه داره ادامه میده به کجا ها رسیده و چقدر تونسته موفق تر از اونها باشه و بنظرم این بهترین نشونه و بهترین تبلیغ فرهنگی برای امثال اون آدم میتونه باشه "دیگه عرصه برای اینجور آدم ها داره تنگ میشه و کارشون سخت و هر از چند گاهی دم از این میزنن که باید بریم دیگه جای ما اینجا نیست" بله که جای شما اینجا نیست شمایی که از اول ماجرا  معرف داشتی همینه آخر داستانت یک روزی میشه که دیگه کسی رو نداری و یا حتی اگه داری شرایطش خوب نیست  و چون قبلا بهتر بوده الان بخوای ادامه بدی برات سخت باشه. برام اهمیتی نداره که چه کسی هستی ولی امیدوارم فقط به حق برسی و نه بیشتر و کمتر . آمین


دختری در زندگی من :

قبلا راجع بهش گفته بودم ، چند روزی هست که قصد دارم فاصله بگیرم ازش ، راستش اون هم میدونه این رو ، داره این اتفاق می افته از نظر اون من باید به پاش بمونم ولی من خیلی باهاش حرف زدم تو خیلی از مسائل فاصله داریم ولی اون یه دختر خوبیه اما بچست ، هنوز نمیتونه تصمیم بگیره ، هنوز نتونسته مستقل باشه و خودشو مدیریت کنه مطمئن هستم که تو زندگی به مشکل میخوره  ، من اول خواستم درستش کنم ، بهش نشون بدم راه  رو و خیلی تلاش کردم. اما اون همش لقمه آماده میخواست و همش میگفت بگو چیکار کنم ! بنظرم خیلی سکون داره زندگیش مثل آدم های پیری که همه کارهاشون رو کردن و منتظر هستن که فرشته مرگ بیاد و جونشون رو بگیره  دقیقا مثل همین موضوع منتظر کسی هستن که مرحله ی دیگری از زندگی رو براشون بسازه و  عملا تا اون دوران بی مصرف و فاسد هستن ، خب این موضوع اصلا خوب نیست بنظرم یک آدم کاملا بی هدف میتونه این شکلی زندگی کنه ، متاسفانه هرگز نتونست درک کنه که من تمام تلاشم رو کردم تا تغییر کنه ولی نخواست که بشه ، امیدوارم بتونه  تغییر کنه.


سربازی :

دنبال برنامه سربازیم هستم ، بنظرم ناجا بسیار جای کار داره تا بتونه وضعیت روال اداریش رو بهبود بده ، و درک کنه که وقت و موقعیت جوان مردم براش دارای اهمیت بسیار زیادی هست . بنظرم کسی که مجری سربازی هست که نباید مشکل ایجاد کنه  برای مشمولین و غیره ... بنده یک روز مرخصی گرفتم ، چند روز هم  مرخصی ساعتی و یک غروب بسیار وحشت ناک برای پزشک صرف کردم که فکر کردن به مراحلش حالم رو بد میکنه تازه اقدام اصلی تا بیست روز دیگه  هستش ... این که نشد کار....


مرخصی :

اوضاع مرخصی داغونه اون هم به علت امتحان های تیر ماه و ترم پائیز 94 و برخی مرخصی ها تفریحی که رفتم. تا آخر آذر 2.2 مرخصی بدهکارم و در دی هم 3 روز مرخصی رفتم بهمن و اسفند هم که 5 روز مرخصی دارم با این حساب و کتاب تا آخر سال فقط 2 روز مرخصی میتونم برم.