One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

دیتینگ هشتم شمشک

ی روز کاملا ابری تو تهرانی که 12 ماه سال همش آفتابیه ، و یکی که ...

اینم خوب بود :


گفتمش: آهای ماه پیشانو، گفت: جون جونم؟،
جون جونم آی جون جونم؟
گفتمش: بگو غنچه گل کو؟ گفتش: لبونم
جون جونم آی جون جونم
گفتمش: چرا ماه پیشانو نامهربونی؟
گفت: می خوام بسوزونمت تا قدرم بدونی

گُفتمش فدای غمزه گِردُم
دلخوشُم که تو ره نومزه کِردُم
پیش پات می شینُم دو زانو
آخ ماه پیشانو جان ماه پیشانو

گفتمش چرا ماه پیشانو جان تو بلایی
جونِ جونوُم آی جونِ جونوُم
گفت: بلا نگو خرمن گیسوم هست طلایی
جونِ جونوُم آی جونِ جونوُمگفتمش: برات خونه می سازم از خشت و گِل
گفت: اگه دوسم داری جام بده تو خونهٔ دل

گُفتمش فدای غمزه گِردُم
دلخوشُم که تو ره نومزه کِردُم
پیش پات می شینُم دو زانو
آخ ماه پیشانو جان ماه پیشانو

گفتمش: بیا ماه پیشانو پیمون ببندیم
جونِ جونوُم آی جونِ جونوُم
گفت: باشه ولی قول بده که دائم بخندیم
جونِ جونوُم آی جونِ جونوُم
گفتمش: دروغ میگی ماه پیشانو تو مستی
گفت: که باور کن با تو میمونم تا تو هستی

گُفتمش فدای غمزه گِردُم
دلخوشُم که تو ره نومزه کِردُم
پیش پات می شینُم دو زانو
آخ ماه پیشانو جان ماه پیشانو
.


از دریا دادور

دیتینگ هفتم لتیان

عص روز شنبه و طبق معمول ترافیک جلوی دانشگاهش... بعدشم ک رفتیم سمت لتیان بصرف ی قوطی هایپ بد مزه و ی تپه ای که هوای فوق العاده ای سمتون می وزید.

و هدیه ای که گرفته بودم براش!

مشکلی که من دارم  اینه ک نمیتونم بفهمم منظور حرکتهاشو و اتفاق بدتری که شاید بیفته مشکلاتیه که ممکن گذشت زمان ایجاد کنه ، از طرفی هم ی گاردی ساخته که نمیشه یکم راحت تر حرفهاشو بزنه آدم نرسه ب موقعی که دیر شده و خسارت ایجاد کرده.

محیط کاری بسیار شلوغی دارم این روزها و همینطور موقعیت های حساسی که وجود داره...

دیتینگ ششم

سر ساعت جلوی در دانشگاه

از ولنجک هم رفتیم سمت ستارخان که ی آب میوه بزنیم ، با توجه به اینکه ماشین رو هم عوض کرده بودم یجورایی  بوی شیرینی دادن هم میومد... بماند که خانوم محترم موقع سوار شدن در ماشینو زد به جدول ی خراشی افتاد ... عیبی نداره البته بنظرم من باید فکر اینجاشم می کردم اما از اونجایی که بارون بود و ... نشد که بشه ،  کلا اون روز برای من روز اتفاقات با ماشین جدید بود...

شمال هم که اومدم چهارشنبه سوریش باز هم شب اتفاقات و بلایای غیر طبیعی روی رنوی بیچاره من بود ... امیدوارم که خوب پیش بره ...

اما تا غروب اون روز که خوش هم گذشت انگار ی چیزی کم بود و اون هم اتفاق جدیدی بود که بعدش افتاد و ... من هنوز نمیدونم چه کاری باید انجام بدم !! که تو ی پست دیگه می نویسم...

ایران - رفتن بهترین راهکار حداقل برای من

یک چیزی که خیلی وقته رو مخم راه میره و اصلا نمیتونم باهاش کنار بیام اینه که آقا من ی متخصص هستم، چرا باید وارد بازی های کثیف اداری بشم که اصلا نتونم کارمو بکنم ؟ هی سیاست کاری ، ی کار داری انجام میدی باید 100 جور جهت دارش کنی ، حالم داره بهم میخوره از طرفی خب موقعیت خوب ی جای بزرگ و خوب از نظر سطح کاری و تخصص ، تمام اعصابم بهم ریخته ... نمیدونم باید چیکار کنم ، هی هم خراب و خرابتر میشه و هیچ کاریشم نمی تونم بکنم.

پارتی بازی بسیار زیاد ، سو استفاده تا حداکثر ممکن ... من خودم با اونی که نون حلال نمیبره سر سفرش می سنجم  کاری از دستم بر نمیاد جز اعصاب خوردی ...

هر دقیقه مطمئن تر میشم که باید از این خراب شده برم ، اصلا اینها منو هم خراب میکنن نمیدونم به چه زبونی بفهمونم بهشون که بابا جان من آدمی هستم که میخوام فقط چیزی که بلدم کار کنم و مشکلی که وجود داره رو حل کنم چرا نمیگذارید کارمو کنم !؟!!!

من بلد نیستم سیاست بازی در بیارم ، نمیخوام هم یاد بگیرم ، دوست ندارم ....

ایران جای من نیست ، فقط اینو میدونم ، هرچی که تلاش میکنی وضعیت درستش کنی بری ، هی بیشتر تو چاله می افتی  و تا زمانی که نتونی موانع رو برداری رفتن سخته ، حالا همه ی اینها کنار ، زمان و این عمر که تمام شد و رفت... تا کی میخواد همه چیز اوکی شه و بتونم برم ؟ این وابستگی به حضور در ایران  فعلا که بیشتر شده.


دارم دیووونه میشم ... یکی کمک کنه.

دیتینگ پنجم

با تاخیر رسیدم ، ولی من مقصر نبودم ، خودش گفت 11 خورده ای منم 11:27 میدون دانشگاهش بودم.

بسیار غر غر کرد ، اول ک قرار بود بریم سمت دربند و ی صبحونه مهمون کنه ولی نشد چون بنظرم ساعت 12 کسی املت نمیخوره پیشنهاد های رستوران رو هم که قبول نکرد من موندم و ی شکم گشنه و کسی که میگه بریم سمت خونشون خلاصه تهش رسیدیم به آب پرتقال تو شریعتی و تموم امانتی هاشم بهش دادم و رفت.

من فکر میکنم همه با من فرق میکنن از نظر فرهنگی ، و به مشکل دیگه ای ک بر خوردم ضعف و ناتوانی در درک کردن جنس مخالفه حتی رفتار کردن باها البته اون هم بلد نیست و بنظرم که این موضوع رو ساده تر میگیره بقول خودش که قصدم این بود که بدزدمش بندازمش تو بیابون ، شاید حتی به ترس این یک مورد هم فکر کرده...

خلاصه من الان موندم ی آدمی که نمیدونم باید چیکارش کنم ولی شاید کسی که ی قدم جلو میاد انتهای ماجرا نباشه ... نمیدوم برای فرهنگ بدرد نخورمون هم بشدت ناراحتم مردم هنوز هم وقتی ی دختر و پسر رو باهم میبینن نه حتی زیر چشمی بلکه مستقیم دید میزنن نمیدونم دنبال چی هستن حسودی یا دید زدن از روی ... یا مچ گیری ولی این اصلا خوب نیست نه که بخوام بگم این مشکل منه الان بهش پی بردم ها قبل تر ها هم همین بوده یکم یاد بگیریم از غربی ها بد نیست. چطور مربی خارجی میاریم تو فوتبال و ورزش های دیگه که یادمون بده چطور اروپایی بازی کنیم، یکیو بیاریم یا بریم ببینیم اونها چطوری همیشه OK در کنار هم زندگی میکنن بدون هیچگونه مزاحمتی خوبه بخدا.


پ.ن : داشتیم میرفتیم آلمان، که نشد.

خرید ماشین جدید

بنا به دلایلی مجبور شدم که برم دنبال خرید ی ماشین جدید.

ماشین های مختلفی رو بررسی کردم.

انتخاب اول : 206 اس دی تیپ 5 دستی با قیمت 38 میلیون تومان.

انتخاب دوم : ، یه فرانسوی خشک و بی روح بنام لوگان یا همون تندر90 با قمیت 38 میلیون تومان.

انتخاب سوم : جک5 1800 سی سی چینی با قیمت 56 میلیون تومان.

انتخاب چهارم : یافت نشد.

بر خلاف میلم باید ال90 رو انتخاب کنم به دلیل کیفیت بالاتر ، خرابی کمتر و قیمت مناسب تر.

دیتینگ- 4th

طباخی صبا - زعفرانیه ، 7.35 صبح یک روز کاری ...

مشکل شدید جای پارک

سفارش سنگینی که نتونستم بخورمش (مغز بسیار سریع احساس سیری بهم دست داد.)

بقول خودش : خیلی خوش گذشت...

هنوز نمید ونم چی درسته و چی غلط ولی ... میخوام ی وقت مشخص کنم همه چیز رو.... .

فعلا هم ک تعطیلات شمال هست و من هم شمالم ...

English Word Training

درس W1D2 کتاب 1100

air pollution

سر درد صبح و سوزش دماغ تا سینوس ها، واقعا حق من شاید نباشه هوای گیلان کجا و .. هوای اینجا تهران ...

پ.ن : شمال ک برم جبران میکنم ...

معذرت

معذرت اگه کمم واسه دلت
نگفتم حرفامو بهت
گذاشتم عاشقم بشی
شدم تمام عامل سرگیجه های دائمت

نفهمیدی که عشق من تو زندگیت مزاحمه

معذرت اگه داد میزدم سرت اگه چشمات همش تره

اگه بعد از این بازی هام میگفتم بار آخره...

دیتینگ, 3th

جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال

شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال

بدار یک نفس ای قاید این زمام جمال

که دیده سیر نمی‌گردد از نظر به جمال


خیلی مونده تا بفهمم، الان دقیقا اونی شده که نه من میدونم نه اون... اصلا  این وضعیت رو دوست ندارم ... اصلا

آمپاسینگ پیشرفتست ...

ذهنیت - Imagination

تصور ساختن از طرفی  اصلا خوب نیست ، کاری که من کردم و خواهم کرد ، برای آینده خودم مثل همه ی مردم دنیا تصوراتی دارم. اما نکته اینجاست که خیلی دست بالا و یا پایین گرفته میشن اصولا که همین باعث میشه اگر فردای آن روز نرسیدیم بهش ضربه روحی بخوریم.

من خیلی از الان هامو شاید سال ها پیش با یک دید نپخته تری تصور و رویا پردازی میکردم ... که به خیلی هاشون رسیدم و ب خیلی هاشون هم نرسیدم. .. مشکل من هم مثل خیلی های دیگه اینه که شاید کمی بلند پروازی دارم یا کمی بیش از اندازه اهدافم در رویاهام دست نیافتنی هستش یا بزرگ انتخاب میشه ...که البته ماهیت رویا پردازی همینه و این باعث شده که نتونم راهکاری براش پیدا کنم.

نیاز ب یک ریفورم دارم ... امیداورم که بتونم همچین کاری رو کنم.

پ.ن : اهدف مالی و تغییرات جدید تو راهه ... اصلا این بخش زندگی بشر رو دوست ندارم...

دریا - فریدون مشیری

به پیش روی من , تا چشم یاری می کند , دریاست !

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !

درین ساحل که من افتاده ام خاموش .

غمم دریا , دلم تنهاست .

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !

خروش موج , با من می کند نجوا ,

که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...

مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !

ز پا این بند خونین بر کنم نیست ,

امید آنکه جان خسته ام را ,

به آن نادیده ساحل افکنم نیست !

دیتینگ, Second

هرچی بیشتر که بهش فکر میکنی بیشتر در گیرش میشی ... نکته اینجاست که اون خیلی خوب بلده کارشو و برعکس من که اصلا بلد نیستم حرفه ای باشم مثل اون  ... باید بابت اینکه دیر رسیدم عذر خواهی میکردم اما نکردم... خب البته دفعه پیش هم اون دیر رسید و... .

ی حس حسودی شدید رو من میبینم تو وجودش، همیش حالت تدافعی داره ، نمیدونم چرا به شغلم ، رشته تحصیلی همیشه تیکه میندازه ... . حالا ب شوخی ولی بنظرم همچین حسی رو داره یجورایی.

خیلی درگیری مغزیمو بالا برده نه از بابت چیزهایی که همه ی پسر ها دنبالش هستن، بابت این قضیه که نمیدونم  الان چی درسته و غلطه ، یادمه خیلی هم باهاش قاطی کردم ی موقع ولی خب شاید باید همچین اتفاقاتی می افتاد که اینطوری شد...

دیتینگ بعدی هفته آیندست...احتمالا...

ظرف میوه خشک رو پر شکلات پیک آپ (آلمانیش تو زعفرانیه گیر آوردم)کردم بهش دادم.

این ظرف دوم که توش کیک بود خیلی بزرگتره بهم داده که بیشترشه شکلاتاش....

آخر قضیه رسوندمش تا در خونشون تو سید خندان ، بعدش پدرم دراومد تا تهرانپارس برم ... رسالت هم با این ترافیک سنگین و بیخودش...


English Word Training

تمرین امروز دوتا لغت از کتاب 1100