One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

One day in goal point

Story of an iranian boy who wants to immigrate to ..... like a country

دیتینگ, First

برخلاف تصمیمی که داشتم دیتینگ ما هم با شخص جدید داستان ...

دیتینگی ک شاید بعد ها ابعادی رو که اصلا بهش فکر نکردم رو داشته باشه ،  اول اینکه کلی خوراکی گرفتم میوه خشک ! ی قوطی میوه  خشک شده.

دوم اینکه بنظرم خوب بود ... سوم اینکه حرف برای گفتن کم بود و این هم دلیل داره ، مهم ترینش شخص خودم بودم که شاید برای کسی قابل درک نباشه ک اینقدر موقعیت اجتماعی خوبی تونسته باشم تو سن 24 سالگی برای خودم ایجاد کرده باشم.

بعدشم که سر درد ناشی از عادت به نیکوتین جان عزیز و ترافیک غلیظ حوالی نو بنیاد، از اونجایی ک ی مدت هر شب ی نخ سیگار از محل کارم تا خونه میکشیدم این شده که فکر کنم بدنم بهش عادت کرده نبودش باعث میشه ک سر درد خفیفی داشته باشم. همش مقصر این بزرگراه صدر هست...ی جعبه سیگار در ماه هم البته چیزی نیست ولی خب عادت نداشتم به این وضعیت  و این خوب نیست.

روز بعدی بنا به دلایلی افتاد برای چهارشنبه البته دلیل همه ی این ملاقات ها بهانه ای بنام یک دستگاه هست ولی خب عیبی نداره ...

چهارشنبه شب هم برای شمال برنامه ریزی کردم تا جمعه هدفمم هم فقط و فقط ایجاد محیطی شاد تو اون مدت برای خودمه ... همین و بس - شکم چرونی مخصوصا...

هوای روز پنج شنبه و جمعه هم خوبه مخصوصا جمعه که  قصد برگشتن دارم ...

هدفی که هنوز هم دنبال میشه

هدفی که هنوز هم دنبالش میکنم،گرافش اینه ک پایین هست (چقدم بد شد)، راستش سال 2012 که تصمیم برای رفتن جدی شد دانشجوی کارشناسی بودم و 2014 هم دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی کامپیوتر. تو فاصله این دوسال با همه ی تلاشم تونستم ی معدل تقریبا خوب (رضایت خودم) ازش در بیارم و زبانم رو تقویت کنم در نهایت تونستم ارشد رو در یک دانشگاه خوب دولتی بگیرم اما تو دوران تحصیل ارشد چون وارد محیط کار بزرگی شدم نتونستم اون نتیجه ی خوبی رو ک میخواستم از ارشدم بگیرم . ولی خوب  همچینم هم بد نیست. از 2016 هم موقعیت شغلی و مالی خوبی  برام محیا شده که اینها همه میتونه در نهایت مسیررفتن از ایران رو یا حتی مهاجرت رو تغییر بده ، امیدوارم که بتونم تغییر ایجاد کنم و شرایط بهتر بشه.

Tired

بر گیر شراب طرب‌انگیز و بیا

پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا

مشنو سخن خصم که بنشین و مرو

بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا


پ.ن: به ی سفر نیاز دارم.

حافظ دل

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست

ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم

کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق

کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی

***

پ.ن : فقط میتونم بگم از درون داغونم.

Make a mistake

اشتباهی که دارم بهش پی میبرم، شایدم چوب چیزو دارم میخورم ! نمیدونم ولی چون هزینه روحی که دارم پرداخت میکنم خیلی بیش از اون چیزیه که باید .. بهتره که بخیال حداقل این رابطه بشم.

روزی رو خواهم ساخت که خیلی ها متعجب بشن ... اون روز دارم می بینم ولی تلاش بشتری رو می طلبه امیدوارم که همه چیز خوب پیش بره.

I dont know

نمیدونم باید چیکار کنم !

یه وقت هایی ب جایی میرسم که تصمیم گیری برام غیر ممکن میشه ، هر کاری ک میکنم خروجی که میخوام رو نمیگرم. آشنایی با ی فرد جدید هم که شده دردسر جدید ، چیزی که این وسط هست کسیه که میترسه! تصمیم گرفتن هم خیلی دشوار کرده برام. خیلی به این اعتقاد دارم فعلا بخیال همه چیز شم ولی ی چیزی هست که تاحالا جلوی این اتفاق رو گرفته.سیگار هم شده  همپای همه ی صدر رفتن هام تا خونه ... نمیکشیدم ولی حس بسیار خوبی رو تو این دوره بهم القا میکنه . من آدمی نیستم که بهم فشار بیاد کسی متوجه بشه  واسه همین عموما ی راهی پیدا میکنم واسه خروج ازش حالا شاید کمی هم آسیب داشته باشه بعضی هاش ، مثل سیگار. حالا که از نظر روحی تحت فشارم  راهی جز این رو نتونستم پیدا کنم. ی فلوت هم دارم که اون هم شب ها خیلی آرامش بهم میده.

امروز تو همت تمام ذهنم رفته بو رو این قضیه ماشین جلویی زد رو ترمز (ی سوزوکی ویتارا بود) دیر توجه منو به خودش جلب کرد منم زدم رو ترمز دیدم دارم میرم زیرش گفتم ای داد زدم بهش ولی چند میلی متریش موندم. خدا رحم کرد بهم... ماشین عقبی هم ی پراید بدون ABS بود اون هم پس از مقداری دود از لاستیک هاش پشت سر من موند.

یه موقعی فکر میکردم کار مهمه ، درس خوندنم عطش پیاده سازی ایده هامو داشتم. یه چند وقت دیگه دیدم که نه میتونم به همه ی اون چیزهایی که دوست دارم فقط با پول برم . سر همون قضیه الگوریتم آب یاری مزارع تو شمال خیلی ضربه روحی علمی خوردم، هیچکس دوست نداشت حتی طرح منو ببینه حتی تا سطح استانداری... من نمیدونم دیگه باید برای مملکتم چه کاری انجام میدادم.

حالا که مشکلات مالیم برطرف شده تقریبا (ولی هنوز به درآمد بیشتر فکر میکنم به علت تسریع در رسیدن به نیازها) زندگیم شده یک خط با نوسانات خوشی لحظه ای ، غم ، دپرس بودن ، عصبانیت ناشی از خیلی چیز ها  و کار تخصصی ، قبلا همچین زندگی نداشتم راهکاری براش ندارم جز ارتقا کیفیت زندگیم ولی تا حالا ک جواب نداده.

Out of the Woods lyrics

I'm looking at it now,
It all seemed so simple
We were lying on your couch
I remember you took a Polaroid of us
Then discovered (then discovered),
The rest of the world is black and white!
But we were in streaming color
and I remember thinkin'

Are we out of the woods yet?
Are we out of the woods yet?
Are we out of the woods yet?
Are we out of the woods?
Are we in the clear yet?
Are we in the clear yet?
Are we in the clear yet?
In the clear yet? Good!
(x2)
  ادامه مطلب ...

پروین

اینکه خاک سیهش بالین است

اختر چرخ ادب پروین است

گر چه جز تلخی از ایام ندید

هر چه خواهی سخنش شیرین است

صاحب آنهمه گفتار امروز

سائل فاتحه و یاسین است

دوستان به که ز وی یاد کنند

دل بی دوست دلی غمگین است

خاک در دیده بسی جان فرساست

سنگ بر سینه بسی سنگین است

بیند این بستر و عبرت گیرد

هر که را چشم حقیقت بین است

هر که باشی و زهر جا برسی

آخرین منزل هستی این است

آدمی هر چه توانگر باشد

چو بدین نقطه رسد مسکین است

اندر آنجا که قضا حمله کند

چاره تسلیم و ادب تمکین است

زادن و کشتن و پنهان کردن

دهر را رسم و ره دیرین است

خرم آن کس که در این محنت‌گاه

خاطری را سبب تسکین است

آشنایی با یک شخص جدید (دختر)

راستش من روابط عمومیم  بد نیست ، ضعف دارم توش ولی خب بلدم ارتباط بگیرم. این روزا فکر میکنم شروع یک ارتباط جدید با دختری هست که بنظر خیلی عجیب و غریب میاد. شاید حرفهای اطرافیان باعث شده که من خودم به شخصه تن به این ارتباط بدم.

شاید هم فشار زندگی مجردی و بدور از خانواده باعث شده که اتفاقا اون هم دانشجو و  دور از خانواده هست. ولی رفتار خیلی عجیبی داره برام جالبه و تشنه نگه داشتن فرد رو خوب بلده و همینطور این که تونسته  یه وقتهایی عقب بکشه و کوتاه بیاد تا اینکه از دست بده امتیازی رو  همین تیکه آخر منو بسیار مشتاق کرده که علاقمند به ایجاد ارتباط عمیق تر  بشم. امیدوارم که نتیجه خوبی پیدا کنه ولی هزنیه دار خواهد بود نه مالی بلکه معنوی و روحی.

نمیدونم چقدر دارم کار درستی رو انجام میدم ، ولی ی حسی به من میگه این کار رو باید انجام بدم....

امیدوارم که مشکلی پیش نیاد و اگر نباید وارد همچین رابطه ای بشم  هرچه زودتر به سمتی که باید برم و چیزی باقی نمونه.

Target University

UNIVERSITY OF EASTERN FINLAND
UNIVERSITY OF JYVASKYLA
UNIVERSITY OF TAMPERE
TAMPER UNIVERSITY OF TECHNOLOGY
ABO AKADEMI UNIVERSITY
LAPPEENARANTA UNIVERSITY OF TECHNOLOGY
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
DUBLIN CITY UNIVERSITY
UNIVERSITY OF LIMERICK
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
THE UNIVERSITY OF  TROMSO
THE UNIVERSITY OF STAVANGER
THE UNIVERSITY OF AGDER
NORWEGIAN UNIVERSITY OF LIFE SCIENCES
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
TALLINN UNIVERSITY OF TECHNOLOGY


Robo Man

ساعت حدود 5 از محل کارم اومدم بیرون تو این ترافیک خیابون ولیعصر ، خیلی برام جالبه هیچ خودروای دوست نداره شما از پارکینگ وارد خیابان بشید ، آخه چرا !!! هیشکی راه نمیده حتما باید با تهدید و کله زدن ماشین بپری جلوشون تا بهت راه خروج بدن !  بعد همین ها توی آسانسور ببین چه قربون هم میرن ! از اونجا تا پارک وی و مدرس که اومدم همش 10 دقیقه شد ولی امان از اتوبان صدر که به علت چاله های انتهایی و فراز و نشیب هایی که این اتوبان داره اصلا ازش خوشم نمیاد. خونه که رسیدم 8:45 شد. شروع کردم به وب گردی و ... الان ساعت 9:38 هست. خدا رو شکر میکنم که مادر عزیزم غذا تهیه کرده واسم و تو یخچال دارم و الا الان گشنه میموندم .. من باب تنبلی بیش از حد مجاز  خیلی جالبه که همکارا میگن که چه میکنی تنهایی و غذا درست کردن رو ؟ میگم  غدا آماده از خونه  مادرم میارم مسخره کنان میگن چرااا خب درست کن ... ولی  خب  بنظرم هیچکدومشون نکشیدن زندگی تنهایی رو و  عدم وجود چاره ای برای این مشکل رو البته . بعضی ها هم میگن باید زن بگیری ! خب این داستان خودش رو داره ... ولی خب من بلدم تا حدودی آشپزی رو  و میتونم بگم که تجهبیزاتش هم هست اما نکته اینجاست که من که 9 خونه میرسم جونی نموده که غذا بپزم ولی پیش خودم که دارم بررسی میکنم اونقدر ها هم خستگی در وجودم نیست نمیدون شاید سیستم عصبیم رو از دست دادم و درک کمتری از خستگی پیدا کردم. تبدیل به یک  آدم آهنی شدم ! امیدوارم که بتونم هر روز کیفیت زندگیم رو افزایش بدم.

انسانی که انتها نمی شناسد

شاید منظورم خودم باشه ، اون اویل که وارد یک شرکت بزرگ شدم و مبلغ مشخص A تومان رو دریافت میکردم اولش راضی بودم و  به این فکر میکردم که این پول رو چطور باید خرج کنم. بعد که بعضی چیز ها برام روشن شد و حقوق های دیگه رو دیدم (آدمی نیستم که بخوام کنجکاوی کنم و فیش حقوقی ببینم نه) به این نتیجه رسیدم که حقوق بیشتری نیاز دارم یعنی میتونم بشکلی زندگی کنم که خرجم  بیشتر باشه ، راستش من از همون اول کار بیش از حد مستقل بودم یعنی خب جامعه بشکلی هست که یک پسر جوان نمیتئونه از صفر قضیه روی پای خودش بایسه و زندگی رو شروع کنه و حتما باید پدر و مادر پشتوانه ای برایش درنظر گرفته باشند یک پشتوانه مالی حداقلی. من نمیخوام بگم همچین پشتوانه ای نداشتم ولی میخوام بگم که  شاید کمتر کسی با این وضعیت تصمیمات من رو می گرفت. و با همین وضعیت من اگر خانواده ام پشتوانه ای نداشتند شاید حتی اصلا فکر شروع استقلال رو نمی کردم.

حالا بعد از حدود دو سالی که از اون شروع گذشته میخوام بگم که وضعیت ها بهتر شده اما هنوز هم نه تنها من بلکه همه ی آدم هایی که در نزدیکی محیط من هستند دنبال درآمد بیشتر هستند و این کاوش در اغلب موارد انتهایی ندارد. اگر بخوام مثال عددی بزنم مثلا شخصی که 1.5 م  میگره به 3 م فکر میکنه به 3 میلیون که رسید به  4 میلیون فکر میکنه و همین شکل ادامه دارد...

نمیدونم چرا نمیتونیم سقفی  برامون تعیین کنیم  این اشتیاق برای درآمد بسیار خطرناکه چون تقریبا میتونه زندگی رو از آدم سلب کنه. من به شخصه به اینجا رسیدم که نباید این شکل رو ادامه داد ولی نمیدونم چطور نیاز های مالی رو که احساس میکنم هرچه سریع تر  بهشون برسم بهره پوشش بدم. یعنی من الان دنبال ماشین بهتر هستم ، دنبال مسافرت های بهتر هستم ، دنبال مسکن بهتر و ... و این نیاز ها منجرب به این شده که اون سقفه فعلا بی معنی بشه برای من. فعلا راهکاری پیدا نکردم برای توجیه این وضعیت...

illness

گاهی وقت ها به این فکر میکنم چرا خدا کار میکنه که ... هیچی ...

امروز آخرای تایم کار رفتم استخر ، یک چند باری طول استخر رو  شنا کردم ، دیدم نمیتونم نفس بکشم ی چند دقیقه ای موندم اون کنار استخر فشار آب حالم رو بد تر میکرد. یادمه زمانی که میخواستم برای برنامه سربازیم اقدام کنم دکتر گفته بود مشکل قلبی داری ، حتما پیش ی دکتر قلب برو و اگر پرولاپس درجه بالا باشه مراقب عفونت خونی باش اون شب تا خونه اومدن اصلا هوش نبودم. مشکل قلبی هم ؟ گیج گیج  تو تهران خراب شده راه میرفتم واسه خودم. تا  اینکه اومدم خونه ... چقدر سخت بود  اون لحظه که از مطب اومدم بیرون. یادمه زمستون بود اگر اشتباه نکنم و دقیقا تو فشار کاری شرکت قبلی بود. یک آن همه ی بدبختی ها جلوی چشمم اومده بود. بزرگراه رو در جهت عکسش مونده بودم و میخواستم برم جنوب تهران بجای سمت شمال.

بعد از شنا رفتم جکوزی - که پر از کلر بود و بعدش هم رفتم حوز آب سرد بدنم ریست شه ، بعد که بلند شم برم سمت دوش سرم گیج رفت و اتفادم زمین و دوتا از آدمهایی که اونجا بودن کمکم کردن  که نشستم البته این مربوط کلر بیش از اندازه در جکوزی بود ولی خب بنظرم شاید ضعف خون رسانی هم باشه ... نمیدونم دقیقا

پرولاپسی که گفتم یعنی گشادی دریچه میترال ، حالا این گشادی کجا تاثیرش رو میذاره هنگام پمپ خون به بطن ها که در هنگام پمپ خون کمی به بطن چپ نشت میکنه و فشار خون در اون رگ های بطن راست کاهش پیدا میکنه و باعث میشه که قلب در یک  ریتم تپش قوی تری داشته باشه "تشخیص دکتر از روی همین عدم نظم در قدرت تپش قلب بود." حالا عفونت قضیه اش چیه اون خونی که از دریچه نشت میکنه در دهانه ی دریچه باقی میمونه حالا اگر مثلا شما بری دادن پزشکی  جراحی کنی دستگاه جراحی مثلا تیغ برش لثه مشکل کمی آلوده باشه و خون رو آلوده کنه بدن در حالت طبیعی با اون مبارزه میکنه و مشکلی نیست ولی وقتی در بین دریچه میترال باشه عفونت قلبی میاره و بسیار خطر ناک هست. برای همین افرادی که این مشکل رو دارند باید قبلش آنتی بیوتیک مصرف کنن تا اگر مشکلی در خون بوجود اومد بدن با آمادگی بالا تری مقابله کنه.

خب خیابون ولیعصر هم که خلوت شده بهتره کم کم جمع کنم برم  خونه./ فعلا  روزتون شاد.

Mad Or Sad

همه چیز از نادانی شروع شد ، نه نادانی من نادانی یک عده ای که باید میدونستن و ندونستن ، نمیدونم چرا  باید بازخواستشون کنم ! نمیدونم ولی من اگر مسول هستم چقدر باید تلاش کنم که جلوی همه ی اتفاقات بد رو بگیرم ؟ بعد این تلاش من چه معیار سنجشی خواهد داشت ؟ یعنی صحت عملکرد من چیه ؟ آها نتیجه ؟ نتیجه رو همیشه نمیشه دید. یوقت هایی  نادانی من زمانی تاثیرشو نشون میده که یا من نیستم ، یا هستم و نمیتونم درک کنم. موضوع خیلی پیچیده تر از این حرفهاست ولی  خیلی برام جاله و میخوام بدونم که چرا خدا  این رو خواسته ؟ این برام سواله ... واقعا آیا راه جبران وضعیت خوبیه که مثلا نسبت به شاید 70% جامعه برای فرد ایجاد کرده ؟ (خدا چیزی رو که میگیری از دست دیگه چند برابرشو میده بهت). حالا این نادانی های یک عده همیشه نشون نمیده خودشو وقتی که مشکل ایجاد میشه یا مشخص میشه که مشکلی بوده میبینی ای بابا ، دیدی اگه میدونستم  جلوشو می گرفتم الان این نبود نتیجه ها (دقیقا مثل سرطان) اگر میدونستم درمان میکردم الان چند روز دیگه مرگ رو نمی دیدم. حالا که نمیدونی و مرگ جلوته دلیل اولش اینه که پای ثابت قضیه این بوده که شما مریض باشی ، اما مریض ک باشی باید همون جمله قرآن که میگه  افلا  تعقلون  رو یادت بیاری . باید دنبالش بری ، حداقل ها رو بدونی   General Knowledge داشته باشی.

حالا یک زمانی هست که شما نمیتونی سطح بالایی رو از دانش کسب کنی ، مثلا کودک هستید. اونوقت اطرافیان باید کمکت کنن . باز هم فرض میکنیم که در قومی زندگی میکنیم که اغلب جاهل هستن یا نادانی رو پیشه گرفتن اینجا عدالت کجاست !

خیلی فکر کردم ، نمیدونم چه جوابی باید بدم به سوالم. ولی خدا رو شکر  که اینجای قضیه هستم.

یاد ی قضیه ای افتادم : من همیشه نظرم این بود اگر خانواده من در محیط بزرگی مثل تهران از ابتدا بودن ، شاید الان از نظر علمی و مالی  خیلی خیلی بالاتر از Top50 ایران بودم، همینجاست که به اون طرف قضیه میرسم ، که شایدم نه ! اون زندگی شرافتمندانه رو توی اون محیط قشنگ و با صفا از دست میدادم و به مشکلاتی مثل... اعتیاد و مواجه می شدم .

متاسفانه قابلیت سفر به آینده و گذشته هم که وجود نداره ...

اما راجع به ترکیه :

بنظرم کودتا هر چیزی که بود برای ترک ها هزینه دار بود ، من خوشحالم از اینکه ترک ها بابت بدی هایی که کردن به دیگران (کمک به داعش) عذابش رو  هم دارن می چشن.

برای ایران این موضوع منافع داشت ، با اینکه نا امنی در منطقه برای هیچ کشوری منفعت نهایی نداره.

Last Term of Msc

ترم آخر ، اگر بشه خوبه ، کلی درس دارم که نخوندم ، کلی برنامه تو ذهنمه که باید پیاده کنم ، ایده ها مونده ، کلی چیز باید یاد بگیرم.

امیدوارم که نتیجه آزمون ها خوب از آب در بیاد.